دستور حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا (سلام الله علیها) به شیعه و سنیبرای برگزاری نوحه خوانی برای امام حسین علیه السلام
قال ابن عبد الرحیم حدثنی الخالع قال کنت مع والدی فی سنة ست وأربعین وثلاثمائة وأنا صبی فی مجلس الکبوذی فی المسجد الذی بین الوراقین والصاغة وهو غاص بالناس وإذا رجل قد وافى وعلیه مرقعة وفی یده سطیحة ورکوة ومعه عکاز وهو شعث فسلم على الجماعة بصوت یرفعه ثم قال أنا رسول فاطمة الزهراء صلوات الله علیها فقالوا مرحبا بک وأهلا ورفعوه فقال أتعرفون لی أحمد المزوق النائح فقالوا ها هو جالس فقال رأیت مولاتنا علیها السلام فی النوم فقالت لی امض إلى بغداد واطلبه وقل له نح على ابنی بشعر الناشىء الذی یقول فیه :
بنی أحمد قلبی لکم یتقطع بمثل مصابی فیکم لیس یسمع
وکان الناشىء حاضرا فلطم لطما عظیما على وجهه وتبعه المزوق والناس کلهم وکان أشد الناس فی ذلک الناشىء ثم المزوق ثم ناحوا بهذه القصیدة فی ذلک الیوم إلى أن صلى الناس الظهر وتقوض المجلس وجهدوا بالرجل أن یقبل شیئا منهم فقال والله لو أعطیت الدنیا ما أخذتها فإننی لا أرى أن أکون رسول مولاتی علیها السلام ثم آخذ عن ذلک عوضا وانصرف ولم یقبل شیئا
معجم الأدباء ، ج 4 ، صص 149-150.
خالع گفت در سال 346 من خردسال بودم ، با پدرم به مجلس کبوذی محدث که در مسجدی بین بازار کتابفروشها و زرگرها منعقد مى شد، رفتیم ، مجلس پر بود ، ناگهان مردى از راه رسید : قبائى پر وصله به تن داشت ، در یک دست مشک آب و انبان غذا و به دست دیگرش چوبدستى بود، با صدای بلند سلام کرد و گفت : من فرستاده فاطمه زهرا سلام الله علیها هستم . گفتند : خوش آمدى و او را گرامی داشتند. گفت : مى توانید احمد مزوق نوحه خوان را به من معرفى کنید ؟ گفتند : آرى همین است که اینجا نشسته . گفت : خاتونم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را در خواب دیدم ، فرمود : راهى بغداد شو و احمد را بجوی و به او بگو که برای فرزندم (حسین علیه السلام ) با شعر (علی بن عبدالله بن وصیف) ناشى نوحه سرائى کند ، آنجا که مى گوید :
اى زادگان احمد! جگرم در ماتم شما از هم گسیخت
آنچه در این ماتم بر دل من رسید، در مورد هیچ کسی شنیده نشده
ناشى در آن مجلس حاضر بود ، محکم به صورت خود زد، و به دنبال او احمد مزوق و سایرین همه لطمه بر صورت نواخته ، گریه را سر دادند . از همه بیشتر ناشى و بعد از او مزوق متأثر شده بودند ، بعد با این قصیده نوحه سرائى کردند تا ظهر شد و مجلس تمام شد و مردم پراکنده شدند. هر چه کوشش کردند که آن مسافر از راه رسیده ، هدیه ای قبول کند ، قبول نکرد. گفت : بخدا سوگند اگر تمام دنیا را به من بدهند ، نخواهم گرفت ، روا نمى دانم که پیغام آور حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها باشم و در مقابل آن پول بگیرم ، فرستاده حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها رفت و چیزى نپذیرفت .
معجم الأدباء ، ج 4 ، صص 149-150.