حجة الاسلام و المسلمین شیخ علی خدادادی

حب الزهراء(س) دیننا
مشخصات بلاگ
حجة الاسلام و المسلمین شیخ علی خدادادی
طبقه بندی موضوعی

یاعلی95


یکى از داستانهایى که علماء و افراد مورد اطمینان نقل کرده اند و به عنوان یک حادثه قطعى ، در عصر خود شهرت یافت ، داستان ((ابوراجح ))است .

ابو راجح از شیعیان مخلص شهر حله (یکى از شهرهاى عراق که در نزدیک نجف اشرف واقع شده ) و سرپرست یکى از حمامهاى عمومى حله بود، از این رو بسیارى از مردم او را مى شناختند.

در آن عصر، فرماندار حله شخصى به نام ((مرجان صغیر))بود، به او اطلاع دادند که ابو راجح حمامى از بعضى از اصحاب منافق رسول خدا (ص ) بدگوئى مى کند، فرماندار دستور داد او را آوردند، آنقدر او را زدند که در بستر مرگ افتاد، حتى آنقدر به صورتش مشت و لگد زدند که دندانهایش ‍ کنده شد، و زبانش را بیرون آوردند و با جوالدوزى سوراخ کردند، و بینى اش را بریدند و با وضع بسیار دلخراشى ، او را به عده اى از اوباش ‍ سپردند، آنها ریسمان برگردن او کرده و در کوچه ها و خیابانهاى شهر حله مى گرداندند، بقدرى خون از بدن او بیرون آمد، و به او صدمه وارد شد که دیگر نمى توانست حرکت کند، و کسى شک نداشت که او مى میرد، و بعد فرماندار تصمیم گرفت او را بکشد، ولى جمعى از حاضران گفتند: او پیرمرد فرتوت است ، و به اندازه کافى مجازات شده و خواه و ناخواه بزودى مى میرد، بنابراین از کشتن او صرف نظر کنید، بسیار از فرماندار خواهش ‍ کردند، تا اینکه فرماندار او را آزاد کرد.

فرداى همان روز، ناگاه مردم دیدند او از هر جهت سالم است و دندانهایش ‍ در جاى خود قرار گرفته است ، و زخمهاى بدنش خوب شده است ، و هیچگونه اثرى از آنهمه زخمها نیست ، و برخاسته و مشغول خواندن نماز است ، حیران شدند و با تعجب از او پرسیدند:

چطور شد که اینگونه نجات یافتى و گوئى اصلا تو را کتک نزدند و آثار پیرى از تو رفته و جوان شده اى ؟

ابو راجح گفت : من وقتى که در بستر مرگ افتادم ، حتى با زبان نتوانستم دعا بکنم و تقاضاى کمک از مولایم حضرت ولى عصر (عج ) نمایم ، در قلبم متوسل به آن حضرت شدم ، و از آن حضرت درخواست عنایت کردم ، و به آن بزرگوار پناهنده شدم ، وقتى که شب کاملا تاریک شد، ناگاه دیدم خانه ام پر از نور شد، در هماندم چشمم به مولایم امام زمان (عج ) افتاد، او جلو آمد و دست شریفش را بر صورتم کشید و فرمود: ((برخیز و براى تاءمین معاش ‍ خانواده ات بیرون برو خدا تو را شفا داد))

اکنون مى بینید که سلامتى کامل خود را باز یافته ام .

یکى از وابستگان آن حضرت ، بنام شمس الدین محمد قارون ، پس از نقل ماجراى فوق مى گوید: ((سوگند به خدا، من ابو راجح را مکرر در حمام حله دیده بودم ، پیرمرد فرتوت ، زرد چهره و کم ریش و بد قیافه بود و همیشه او را اینگونه مى دیدم ، ولى پس از این ماجرا او را تا آخر عمرش ، جوانى تنومند و پر قدرت ، و سرخ چهره و با محاسن بلند و پر دیدم ، که گوئى بیست سال بیشتر عمر نکرده است ، آرى او به برکت لطف امام زمان (عج ) اینگونه شاداب و زیبا و نیرومند گردید.

خبر سلامتى و دگرگونى عجیب او از پیرى ضعیف به جوانى تنومند و قوى شایع شد، همگان فهمیدند فرماندار حله به ماءمورینش دستور داد او را نزد او حاضر کنند، آنها ابو راجح را نزد فرماندار آوردند، ناگاه فرماندار دید قیافه ابو راجح عوض شده ، و کوچکترین اثر آن زخمها در بدن و صورتش نیست ، ابوراجح دیروز با ابوراجح امروز، از زمین تا آسمان فرق دارد، رعب و وحشتى تکان دهنده بر قلب فرماندار افتاد، او آنچنان تحت تاءثیر قرار گرفت ، که از آن پس با مردم حله (که اکثر شیعه بودند) عوض شد.

او قبل از آن جریان وقتى که در حله به جایگاه معروف به مقام ((مقام امام – علیه السلام -))مى آمد، به طور مسخره آمیزى پشت به قبله مى نشست ، تا به آن مکان شریف توهین کند، ولى بعد از آن جریان به آن مکان مقدس مى آمد و و با دو زانوى ادب در آنجا رو به قبله مى نشست ، و به مردم حله احترام مى نمود و لغزشهاى آنها را نادیده مى گرفت ، و به نیکوکاران آنها نیکى مى کرد، در عین حال عمرش کوتاه شد و بعد از این جریان چندان عمر نکرد و مرد.


(بحار الانوار، ج ۵۲ ص ۷۰ و ۷۱)


هرچند پیر و خسته دل و ناتوان شدم


هرگه که یاد تو کردم جوان شدم


آیا شود پیام رسد از سرای تو


خوش باش ، من عفو گناهت ، ضمان شدم


طالت علینا لیالی الانتظار فهل


یابن الزکی للیل الانتظار غداً


داستانهای شنیدنی از چهارده معصوم علیهم السلام


نوشته محمد محمدی اشتهاردی


  • شیخ علی خدادادی

محمد بن حسین بن عبدالصمد معروف به «شیخ بهایی» از علمای معروف و از مفاخر جهان تشیع در قرن دهم و یازدهم هجری است که به سال 1301 ه. ق از دنیا رفت و قبرش در مشهد در جوار مرقد شریف حضرت رضا علیه ‏السلام است.


او در یکی از سفرهای خود، با یکی از علمای اهل تسنن ملاقات نمود، و خود را در مقابل او، در ظاهر شافعی وانمود کرد.


آن دانشمند اهل سنت که از علمای شافعی بود، وقتی که دانست شیخ بهایی، شافعی است، و از مرکز تشیع (ایران) آمده، به او گفت: «آیا شیعه برای اثبات مطلوب و ادعای خود، شاهد و دلیل دارد؟».


شیخ بهایی: من گاهی در ایران با آنها روبرو شده ‏ام می‏بینم آنها برای ادعای خود شواهد محکمی دارند.


دانشمند شافعی: اگر ممکن است یکی از آنها را نقل کنید.


شیخ بهایی: مثلا می‏گویند: در صحیح بخاری (که از کتب معتبر اهل سنت است) آمده، پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود:


فاطمه بضعه منی من آذاها فقد آذانی و من اغضبها فقد اغضبنی:


«فاطمه علیهاالسلام پاره‏ ی تن من است، کسی که او را آزار دهد، مرا


آزار داده، و کسی که او را خشمگین نماید مرا خشمگین نموده است» [1] .


و در چهار ورق دیگر در همان کتاب است:


و خرجت فاطمه من الدنیا و هی غاضبه علیهما:


«و فاطمه وفات کرد در حالی که نسبت به ابوبکر و عمر، خشمگین بود» [2] .


جمع این دو روایت و پاسخ به این سؤال طبق مبنای اهل سنت چگونه است؟


دانشمند شافعی در فکر فرورفت (که با توجه به این دو روایت، نتیجه این است که آن دو نفر، عادل نبودند پس لایق مقام رهبری نیستند) پس از ساعتی تأمل گفت: گاهی شیعیان دروغ می‏گویند، ممکن است این هم از دروغهای آنها باشد، به من مهلت بده امشب به کتاب «صحیح بخاری» مراجعه کنم، و صدق و کذب دو روایت فوق را دریابم، و در صورت صدق، پاسخی برای سؤال فوق پیدا کنم.


شیخ بهایی می‏گوید: فردای آن روز، آن دانشمند شافعی را دیدم و گفتم: «مطالعه و بررسی تو به کجا رسید؟!».


او گفت: همانگونه که گفتم؛ شیعه‏ ها دروغ می‏گویند، زیرا من صحیح بخاری را دیدم هر دو روایت فوق در آن مذکور است، ولی


بین نقل این دو روایت، بیش از پنج ورق فاصله است، در حالی که شیعه می‏گفت: چهار ورق فاصله است!! [3] .


براستی عجب پاسخی؟  منظور وجود این دو روایت در آن کتاب است، خواه بین نقل آن دو روایت، پنج ورق فاصله باشد یا پنجاه ورق، چه فرقی می‏کند؟! چه بسا اختلاف در صفحه به خاطر اختلاف در چاپ و نسخه باشد!                  

قضاوت به عهده شما


 


 


[1] صحیح بخاری، ط دارالجیل بیروت، ج 7، ص 47. 


[2]  صحیح بخاری، ج 9، ص 185- و مدارک دیگر در کتاب «فضائل الخمسه من الصحاح السته»، ج 3، ص 190. 


[3] روضات الجنات (شرح حال شیخ بهاءالدین


  • شیخ علی خدادادی
  • شیخ علی خدادادی


عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْهُمَا «3» فَقَالَ یَا أَبَا الْفَضْلِ مَا تَسْأَلُنِی عَنْهُمَا فَوَ اللَّهِ مَا مَاتَ مِنَّا مَیِّتٌ قَطُّ إِلَّا سَاخِطاً عَلَیْهِمَا وَ مَا مِنَّا الْیَوْمَ إِلَّا سَاخِطاً عَلَیْهِمَا یُوصِی بِذَلِکَ الْکَبِیرُ مِنَّا الصَّغِیرَ إِنَّهُمَا ظَلَمَانَا حَقَّنَا وَ مَنَعَانَا فَیْئَنَا وَ کَانَا أَوَّلَ مَنْ رَکِبَ أَعْنَاقَنَا وَ بَثَقَا عَلَیْنَا بَثْقاً فِی الْإِسْلَامِ لَا یُسْکَرُ أَبَداً حَتَّى یَقُومَ قَائِمُنَا أَوْ یَتَکَلَّمَ مُتَکَلِّمُنَا ثُمَّ قَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ قَدْ قَامَ قَائِمُنَا أَوْ تَکَلَّمَ مُتَکَلِّمُنَا لَأَبْدَى مِنْ أُمُورِهِمَا مَا کَانَ یُکْتَمُ وَ لَکَتَمَ مِنْ أُمُورِهِمَا مَا کَانَ یُظْهَرُ وَ اللَّهِ مَا أُسِّسَتْ مِنْ بَلِیَّةٍ وَ لَا قَضِیَّةٍ تَجْرِی عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ إِلَّا هُمَا أَسَّسَا أَوَّلَهَا فَعَلَیْهِمَا لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِین

کافی ج 8 ص 245 و بحار الانوار ج 30 ص 269 و ...

 

حنان بن سدیر از پدرش روایت مى‏کند که گفت: از امام باقر علیه السّلام پیرامون آن دو نفر [خلیفه اول و دوم‏] پرسش کردم. حضرت فرمود: اى أبو الفضل! پیرامون آن دو از من چه مى‏پرسى؟ بخدا سوگند هرگز کسى از ما نمرده مگر آنکه خشم آن دو را در سینه داشته و اکنون کسى از ما نیست مگر آنکه از آن دو خشم دارد، و این همان است که سالخوردگان ما به کودکانمان سفارش مى‏کنند، چه، آن دو به حقّ ما ستم ورزیدند و از پرداخت سهممان امتناع کردند و نخستین کسانى بودند که بر گردن ما سوار شدند و در اسلام رخنه‏اى را به روى ما گشودند که هرگز بسته نگردند تا آن گاه که قائم ما قیام کند و سخنگوى ما سخن آغازد. سپس فرمود: هان بخدا سوگند که اگر قائم ما قیام کند یا سخنگوى ما سخن آغازد از کارهاى آن دو چیزهایى را هویدا سازد که تا آن هنگام پنهان بوده است و کارهایى از آن دو را بپوشاند که تظاهر به آن مى‏کرده‏اند. بخدا سوگند هیچ بلا و گرفتارى بنیان نهاده نشد و بر سر خاندان ما نیامد مگر آنکه آن دو پایه آن را شالوده ریختند، پس نفرین خدا و فرشتگان و همه مردم بر ایشان.


  • شیخ علی خدادادی

یاعلی92

  • شیخ علی خدادادی

یاعلی91


رُوِیَ‏ عَنِ‏ الْمُفَضَّلِ‏ بْنِ‏ عُمَرَ قَالَ‏: کُنْتُ‏ أَمْشِی‏ مَعَ‏ أَبِی‏ عَبْدِ اللَّهِ‏ جَعْفَرِ بْنِ‏ مُحَمَّدٍ ع‏ بِمَکَّةَ أَوْ بِمِنًى‏- إِذْ مَرَرْنَا بِامْرَأَةٍ بَیْنَ‏ یَدَیْهَا بَقَرَةٌ مَیْتَةٌ- وَ هِیَ‏ مَعَ‏ صَبِیَّةٍ لَهَا تَبْکِیَانِ‏ فَقَالَ‏ ع‏ مَا شَأْنُکِ‏- قَالَتْ‏ کُنْتُ‏ وَ صَبَایَایَ‏ نَعِیشُ‏ مِنْ‏ هَذِهِ‏ الْبَقَرَةِ- وَ قَدْ مَاتَتْ‏ لَقَدْ تَحَیَّرْتُ‏ فِی‏ أَمْرِی‏- قَالَ‏ أَ فَتُحِبِّینَ‏ أَنْ‏ یُحْیِیَهَا اللَّهُ‏ لَکِ‏- قَالَتْ‏ أَ وَ تَسْخَرُ مِنِّی‏ مَعَ‏ مُصِیبَتِی‏ قَالَ‏ کَلَّا مَا أَرَدْتُ‏ ذَلِکِ‏- ثُمَ‏ دَعَا بِدُعَاءٍ ثُمَ‏ رَکَضَهَا بِرِجْلِهِ‏ وَ صَاحَ‏ بِهَا- فَقَامَتِ‏ الْبَقَرَةُ مُسْرِعَةً سَوِیَّةً- فَقَالَتْ‏ عِیسَى‏ ابْنُ‏ مَرْیَمَ‏ وَ رَبِ‏ الْکَعْبَةِ- فَدَخَلَ الصَّادِقُ ع بَیْنَ النَّاسِ فَلَمْ تَعْرِفْهُ الْمَرْأَة

(بحار الانوار ج 47 ص 115،الخرائج و الجرائح ج 1 ص 294 و ...)

مفضل‏ بن‏ عمر گفت‏: در خدمت‏ حضرت‏ صادق‏ علیه‏ السّلام‏ بودم‏ در مکه‏ یا منى‏ گذارمان‏ به زنى‏ افتاد که‏ با دخترکى‏ بالاى‏ سر گاو مرده ‏اى‏ ایستاده‏ گریه‏ میکردند.

امام فرمود چه شده؟ گفت: من و دخترانم از شیر این گاو زندگى میکردیم این گاو هم مرده است متحیرم که از کجا زندگى کنیم.

فرمود: مایلى خداوند گاو را براى تو زنده کند. زن گفت: با این گرفتارى که دارم مرا مسخره میکنى(گویا آن زن امام را نمی شناخته است)؟! فرمود: نه. مسخره نمیکنم. امام علیه السّلام دعائى خواند آنگاه با پاى خود به گاو زد او را صدا زد گاو به سرعت صحیح و سالم از جاى خود حرکت نمود.

آن زن که گاو خود را زنده دید فریاد زد به خدا این عیسى بن مریم است.

امام علیه السّلام بین مردم رفت، دیگر زن او را نشناخت.


  • شیخ علی خدادادی

یاعلی90

  • شیخ علی خدادادی

یاعلی89


ان الاسم الأعظم على ثلاثة و سبعین حرفا، أعطى اللّه آصف بن برخیا منه حرفا واحدا فکان من أمره فی عرش بلقیس ما کان، و أعطى عیسى منه حرفین فعمل بهما ما قص اللّه به، و أعطى موسى أربعة أحرف‏، و أعطى إبراهیم ثمانیة أحرف، و أعطى نوح خمسة عشر حرفا، و أعطى محمّدا صلّى اللّه علیه و آله اثنین و سبعین حرفا و استأثر اللّه جل و تعالى بحرف واحد، فعلم رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله ما علمه الأنبیاء و ما لم یعلموه.

(اثبات الوصیه ص 124،کافی ج1 ص 230 با اندکی تفاوت و ...)


روایت شده که اسم اعظم خداى عزیز (73) حرف است، به آصف بن برخیا یک حرف از اسم اعظم خدا عطا شده بود که آن عمل(انتقال تخت بلقیس به محضر حضرت سلیمان ع)  را در باره تخت بلقیس انجام داد. به حضرت عیسى دو حرف از اسم اعظم خدا عطا شده بود که بوسیله آن دو حرف اعمالى را انجام داد که خدا (در قرآن) خبر داده است. بحضرت موسى علیه السّلام چهار حرف از اسم اعظم خدا عطا شده بود. بحضرت ابراهیم علیه السّلام هشت حرف از اسم اعظم خدا عطا شده بود. بحضرت نوح علیه السّلام پانزده حرف از اسم اعظم خدا عطا شده بود.

خداى رئوف (72) حرف از اسم اعظم خود را بحضرت محمّد بن‏عبد اللّه صلى اللّه علیه و آله عطا فرمود و یک حرف از اسم اعظم خود را براى خود انتخاب کرد، پس بنا بر این پیغمبر عزیز اسلام از کلیه آنچه را که انبیاء گذشته میدانستند و آنچه را که نمیدانستند خبردار بود.

  • شیخ علی خدادادی

یاعلی89

  • شیخ علی خدادادی

یاعلی86

  • شیخ علی خدادادی