ای فرزندم دیگر درد ندارم
گاهی دیدهایم که پدر و فرزند از نظر اعتقادات مذهبی با هم اختلاف دارند. اکثر این گونه اختلافات، با مباحثه و مشاجره حل شدنی نیست، مگر آن که یک عامل خارجی بتواند در این میانه بطلان و یا حقیقت یکی از دو مذهب را روشن کند.
عطوه مرد مسلمان، زیدی مذهبی بوده، ولی فرزندان وی از شیعیان حضرت امیرالمؤمنین علی و دوازده امامی بودند. روی همین اصل بین پدر و فرزندان، گاهی مباحثه و گفت وگوی مذهبی در میگرفت و هیچ کدام از هم قبول نمیکردند.
روزی پدر گرفتار مرضی شد که با نسخه و دوا خوب نشد. کم کم از دوا و طبیب مأیوس شد. هر مریضی که حال و روزش به این جا بکشد، به طور قطع انتظار دارد از عالم غیب به او مدد و کمک شود، و یک دست و قدرت فوق العادهای دست او را بگیرد و از ورطهی هلاکت و مرگ حتمی نجات بخشد. این حال را جز مریض، کسی نمیتواند درک کند. دوا بیاثر، دکتر ناامید، درد شدید، روح یأس و ناامیدی، فکر پریشان، نگاههای آلوده به حسرت عیادتکنندگان، همه و همه، بر کسالت مریض میافزاید.
ـ «آخ چه کنم، خدایا به کجا روم، این همه دوا که هیچ، عمل جرّاحی هم که بینتیجه ماند، میشود، میشود، کمکی امدادی مددم کند و نجاتم دهد؟»
عطوه به چنین حالی رسیده بود. با خود گفت: «بهتر آن است که من به پیشگاه حضرت صاحب الامری که فرزندانم معتقدند عرض حاجت کنم. »
این مطلب را به فرزندان خود گفت و دست حاجت به سوی حضرت دراز کرد. از همان جا که در رختخوابش آرمیده بود، با چشمی اشکبار توجّه پیدا کرد. طبیب خود را یافت. نمایندهی رسول اکرم را پیدا کرد. به ولیّ خدا که «بیمنه رزق الوری و بوجوده ثبتت الارض و السماء» عرض حاجت کرد. سپس به فرزندان خود چنین گفت: «من مذهب شما را قبول نخواهم کرد، مگر حضرت صاحب العصری که اعتقاد دارید مرا از این درد رهایی بخشد. »
دیری نگذشت. شبی فرزندان در اتاقی گرد هم بودند و از نقاهت و ناراحتی پدر صحبت میکردند. شاید آنها هم توجّه به حضرت امام زمان پیدا کرده و عرض حاجت میکردند که از طرفی پدر مریض و علیل خوب شود، و از طرفی دیگر حقانیت خودشان برای پدر روشن شود.
در چنین حالی، ناگهان پدرشان فریاد کشید: «بیایید، بیایید، امام زمان را ببینید. » آنها دوان دوان و با سرعت به اتاق پدر رفتند.
«پدر جان، چی شده؟ چرا فریاد کشیدید؟»
گفت: «چشمم منوّر شد، قوّتم برگشت، دردی ندارم، دیگر مریض نیستم، پسرها شما ندیدید؟ بروید دم در ببینید. همین الان حضرت ولی عصر تشریف بردند. »
وقتی که از ماجرا پرسیدند، گفت: «بی حال بودم، ناامید بودم، درد هم مرا رنج میداد. ناگهان صدایی شنیدم. یکی مرا به نام عطوه میخواند. چشم باز کردم. آقای منوّری دیدم که به بالینم نشسته است. او را نشناختم. به ناچار عرض کردم: آقا شما کیستید، لطفاً خود را معرّفی بفرمایید. فرمود: من صاحب العصرم که فرزندان شما به من اعتقاد دارند. برای شفای تو آمدهام.
در این حال دست مبارک خود را بر موضع و محلّ دردم کشیدند. دیگر دردی احساس نکردم، تو گویی اصلاً مریض نبودم. همین که خواستم از جایم برخیزم، آقا از نزدم برخاست و دیگر کسی را ندیدم. حال ای فرزندانم دیگر درد ندارم. »
فرزندان وی میگویند پدر ما بعد از این ماجرا مدّتی طولانی زنده بود و در کمال سلامت زندگی کرد.
سیمای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ ، ص166
شخصی آمد محضر امام صادق ع،عرض کرد یابن رسول الله ابلیس را دیدم،دیدار خود با ابلیس را برای امام وصف کرد،عرض کرد آقاجان ابلیس از من پرسید:که هستی؟گفتم انا من ولد آدم،من از فرزندان جناب آدم هستم(آدمیزادم)،ابلیس گفت:تو از همان طایفه هستی که گمان می کنید خدا رو دوست دارید در حالی که او را معصیت می کنید و بغض شیطان را دارید در حالی که شیطان رو بندگی می کنید.
عرض کرد آقا جان ابلیس گفت:من در قتل هابیل بودم و با نوح در کشتی بودم و در ماجرای پی کردن ناقه صالح بودم،انا صاحب نار ابراهیم،من موجب آتش ابراهیم بودم من صاحب گوساله بنی اسرائیل بودم و ...
انا المجمع لقتال محمد یوم أحد و حنین انا ملقی الحسد یوم السقیفه فی قلوب المنافقین
گفت:من عامل جنگ و قتال بر علیه رسول الله بودم من موجب حسد در قلوب منافقین در روز سقیفه بودم،من در جمل بودم و با ناکثین و قاسطین و مارقین بودم.
عرض کرد یابن رسول الله به ابلیس گفتم:دلنی علی عمل أتقرب به الی الله و استعین به علی نوائب دهری.
به ابلیس گفتم پس مرا به عملی راهنمایی کن که هم موجب تقرب من به خدا شود و هم بتوانم بر مشکلات زندگی خود فائق آیم ...
ابلیس گفت:استعن بحب علی بن ابیطالب
متمسک شو به محبت امیرالمومنین علیه السلام !!!
ادامه دارد...
ألا إنّ قم الکوفة الصغیرة، ألا إنّ للجنة ثمانیة أبواب، ثلاثة منها إلى قم، تقبض فیها امرأة من ولدی اسمها «فاطمة بنت موسى» و تدخل بشفاعتها شیعتی الجنّة بأجمعهم
عوالم العلوم و المعارف ج 21 ص 330 و بحار الانوار ج 57 ص 228
در بین دختران حضرت موسی ین جعفر علیهما السلام،حضرت معصومه سلام الله علیها مقام بسیار والایی دارند.
قبل از ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها،امام صادق علیه السلام خبر از ولادت آن بانو می دهند و مقام والای حضرت معصومه سلام الله علیها را به عالم معرفی می کنند،روایت،روایت عجیبی است در بعضی از روایات، قم و بارگاه حضرت معصومه سلام الله علیها به عنوان حرم اهل بیت علیهم السلام معرفی شده است که همین روایت شرح مفصل می طلبد.
امام صادق علیه السلام فرمود:سه در از هشت در بهشت مخصوص قم و از قم هست،قم آرامگاه فاطمه بنت موسی هست.
عبارت بعدی محیر العقول هست می فرماید:تمام شیعیان ما با شفاعت فاطمه معصومه سلام الله علیها وارد بهشت می شوند.
روزی مرحوم حاج شیخ عباس قمی در تیمچه بزرگ قم، به مناسبت ایام فاطمیه منبر رفته بود، بر فراز منبر فرمود: شبی میرزای قمی ـ صاحب قوانین ـ را در عالم رؤیا دیدم از محضر مقدسشان سئوال کردم:
"آیا شفاعت اهل قم به دست حضرت معصومه(ع) می باشد؟
با قیافه اعجاب آمیزی به طرف من نگاه کرد و فرمود:
"شفاعت اهل قم با منست، شفاعتِ عالَم با حضرت معصومه(ع) می باشد".
رَوَى أَبُو هَاشِمٍ أَنَّهُ رَکِبَ أَبُو مُحَمَّدٍ ع یَوْماً إِلَى الصَّحْرَاءِ فَرَکِبْتُ مَعَهُ فَبَیْنَمَا یَسِیرُ قُدَّامِی وَ أَنَا خَلْفَهُ إِذْ عَرَضَ لِی فِکْرٌ فِی دَیْنٍ کَانَ عَلَیَ قَدْ حَانَ أَجَلُهُ فَجَعَلْتُ أُفَکِّرُ فِی أَیِ وَجْهٍ قَضَاؤُهُ فَالْتَفَتَ إِلَیَ وَ قَالَ اللَّهُ یَقْضِیهِ ثُمَ انْحَنَى عَلَى قَرَبُوسِ سَرْجِهِ فَخَطَّ بِسَوْطِهِ خَطَّةً فِی الْأَرْضِ فَقَالَ یَا أَبَا هَاشِمٍ انْزِلْ فَخُذْ وَ اکْتُمْ فَنَزَلْتُ وَ إِذَا سَبِیکَةُ ذَهَبٍ قَالَ فَوَضَعْتُهَا فِی خُفِّی وَ سِرْنَا فَعَرَضَ لِیَ الْفِکْرُ فَقُلْتُ إِنْ کَانَ فِیهَا تَمَامُ الدَّیْنِ وَ إِلَّا فَإِنِّی أُرْضِی صَاحِبَهُ بِهَا وَ یَجِبُ أَنْ نَنْظُرَ فِی وَجْهِ نَفَقَةِ الشِّتَاءِ وَ مَا نَحْتَاجُ إِلَیْهِ فِیهِ مِنْ کِسْوَةٍ وَ غَیْرِهَا فَالْتَفَتَ إِلَیَّ ثُمَّ انْحَنَى ثَانِیَةً فَخَطَّ بِسَوْطِهِ مِثْلَ الْأُولَى ثُمَّ قَالَ انْزِلْ وَ خُذْ وَ اکْتُمْ قَالَ فَنَزَلْتُ فَإِذَا بِسَبِیکَةٍ فَجَعَلْتُهَا فِی الْخُفِّ الْآخَرِ وَ سِرْنَا یَسِیراً ثُمَّ انْصَرَفَ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ انْصَرَفْتُ إِلَى مَنْزِلِی فَجَلَسْتُ وَ حَسَبْتُ ذَلِکَ الدَّیْنَ وَ عَرَفْتُ مَبْلَغَهُ ثُمَّ وَزَنْتُ سَبِیکَةَ الذَّهَبِ فَخَرَجَ بِقِسْطِ ذَلِکَ الدَّیْنِ مَا زَادَتْ وَ لَا نَقَصَتْ ثُمَّ نَظَرْتُ مَا نَحْتَاجُ إِلَیْهِ لِشَتْوَتِی مِنْ کُلِّ وَجْهٍ فَعَرَفْتُ مَبْلَغَهُ الَّذِی لَمْ یَکُنْ بُدٌّ مِنْهُ عَلَى الِاقْتِصَادِ بِلَا تَقْتِیرٍ وَ لَا إِسْرَافٍ ثُمَّ وَزَنْتُ سَبِیکَةَ الْفِضَّةِ فَخَرَجَتْ عَلَى مَا قَدَّرْتُهُ مَا زَادَتْ وَ لَا نَقَصَتْ.
بحار الانوار ج 50 ص 259و ...
ابو هاشم جعفرى گفت: یک روز من در خدمت حضرت امام حسن عسکرى ع از شهر خارج شدیم آن جناب جلو میرفت و من نیز از پى ایشان در بین راه بفکر قرضى افتادم که موقع پرداخت آن رسیده بود در این اندیشه بودم که از چه راهى آن را پرداخت کنم.
امام علیه السّلام رو بمن نموده فرمود: خداوند پرداخت مىکند. در این موقع همان طور که سوار بود خم شد و با شلاق خود خطى روى زمین کشید فرمود ابو هاشم پائین بیا این را بردار ولى مطلب را پوشیده و پنهان کن.
من پائین آمدم چشمم بشمشى از طلا افتاد آن را در کفش خود جاى دادم و براه افتادیم.
با خود فکر کردم که اگر این طلا معادل تمام قرضم بود که بهتر و گر نه طلبکار را راضى میکنم بهمین مقدار ولى باید در مورد مخارج زمستان از خوراک و پوشاک و سایر احتیاجات چارهاى اندیشید.
امام علیه السّلام براى مرتبه دوم نگاهى بمن نمود باز با شلاق خطى روى زمین کشید فرمود برو پائین بردار و پنهان کن این مرتبه شمشى از نقره بود آن را در کفش دیگر خود پنهان کردم مختصرى راه رفتیم امام مراجعت به منزل خود نمود و من نیز رفتم به منزل قرض خود را حساب کردم بعد شمش طلا را وزن نمودم معادل همان قرض بود بدون کم و زیاد بعد حساب مخارج زمستان را از هر جهت نمودم معلوم شد که چه مبلغ است که بدون زیاده روى و نه سختگیرى میتوانم زمستان را بسر برم بعد شمش نقره را وزن کردم مطابق با همان مبلغى که من پیش بینى کرده بودم درآمد بدون کم و زیاد.
علامه امینی (ره) (عالم بزرگ معاصر، صاحب کتاب ارزشمند الغدیر) در یکی از سفرها در مجلسی شرکت کرد، یکی از علمای اهل تسنّن به او گفت: «شما شیعیان در مورد حضرت علی ـ علیه السّلام ـ غلو و زیادهروی میکنید، مثلاً
او را با لقب «یَدُالله»، «عَیْنُ الله» (دست خدا، چشم خدا) و... میخوانید، توصیف صحابه، تا این حد، نادرست است.»
علاّمه بیدرنگ جواب داد: «اگر عمر بن خطاب، علی ـ علیه السّلام ـ را با چنین القابی خوانده باشد، چه میگویید؟» او گفت: سخن عمر برای ما حجت است. علامه امینی در همان مجلس، یکی از کتابهای اصیل اهل تسنّن را طلبید، آن کتاب را حاضر کردند، علامه آن را ورق زد، صفحهای از آن را گشود که در آن صفحه این حدیث آمده بود:
«مردی به طواف کعبه اشتغال داشت، در همانجا به زن نامحرمی، نگاه نامشروع کرد، حضرت علی ـ علیه السّلام ـ او را در آن حال دید، با دست، ضربه به صورت او زد و به این ترتیب او را مجازات کرد.
او در حالی که دستش را بر صورتش نهاده بود و بسیار ناراحت بود، به عنوان شکایت از علی ـ علیه السّلام ـ، نزد عمر بن خطاب آمد، و ماجرا را گفت.
عمر در پاسخ او گفت: قد رای عین الله و ضرب یدالله: «همانا چشم خدا دید و دست خدا زد.»
کنایه از اینکه: چشم علی ـ علیه السّلام ـ آنچه میبیند خطا نمیکند، زیرا چشم او چشمی است که آمیخته با اعتقاد به خدا است و چنین چشمی، اشتباه نمیکند، و دست علی ـ علیه السّلام ـ نیز جز در راه رضای خدا حرکت نمینماید.
سؤال کننده وقتی که این حدیث را دید مطلب را دریافت، و قانع شد.
توجه:إن شاء الله و علی،متن و سند و شرح این حدیث از بیانات حضرت استاد،به زودی در همین بلاگ درج خواهد شد.
عن سلمان الفارسی رحمه اللّه، قال: کنت یوما مع مولانا أمیر المؤمنین بأرض قفر، فرأى صلّى اللّه علیه درّاجا یصیح، فکلّمه و قال له: یا درّاج، منذ کم أنت فی هذه البریّة؟ و من أین مطعمک و مشربک؟
فقال: یا أمیر المؤمنین، منذ مائة سنة فی هذه البریّة و مطعمی و مشربی إذا جعت أصلّی علیک فأشبع، و إذا عطشت أدعو على ظالمیک فأروى.
قلت: یا أمیر المؤمنین، صلوات اللّه علیک، هذا شیء عجیب ما أعطی منطق الطیر إلّا لسلیمان بن داود علیهما السّلام.
قال: یا سلمان، أ ما علمت أنا أعطیت سلیمان بن داود ذلک، و لولانا ما خلق سلیمان و لا داود و لا أبوهما آدم علیهم السّلام.
المناقب العلوی ص 110 و أورده القطب الراوندی رحمه اللّه فی الخرائج و الجرائح 2: 560/ 18 و عنه فی بحار الأنوار 27: 268/ 18 و 62: 43/ 3، عن الحسین علیه السّلام و فیه جابر بن عبد اللّه، بدل: سلمان الفارسی رحمهما اللّه.
این روایت ،روایت فوق العاده ای هست،مساله ی تولی و تبری اهمیت بسیار زیادی دارد و اثر وضعی خاصی در زندگی شما دارد.
جناب سلمان می فرماید:در منطقه برهوتی در محضر امیر المومنین علیه السلام بودم،پرنده ای آمد محضر حضرت امیر علیه السلام و حضرت با او تکلم کرد،امام به آن پرنده فرمودند:چند سال هست که در این منطقه هستی و آب و نان تو از کجا می رسد؟
پرنده گفت:یا امیر المومنین،قریب به صد سال هست که در این منطقه هستم و وقتی گشنه می شوم بر تو درود و سلام میفرستم و شما را یاد میکنم پس سیر می شوم و وقتی تشنه می شوم دشمنان شما را لعنت می کنم پس سیراب می شوم.
سلمان می گوید:عرض کردم یا امیر المومنین این مساله،مساله ی عجیبی هست،قدرت تکلم با پرندگان مخصوص سلیمان بن داود هست.
حضرت امیر المومنین علیه السلام فرمودند:آیا مگر نمی دانی که این قدرت را من به سلیمان بخشیدم؟
و اگر من نبودم نه سلیمان بود و نه داود و نه آدم.
چرا در حالی که خداوند مکان و محل ندارد دستهایمان را هنگام دعا به سوی آسمان بالا می بریم؟
در ابتدا لازم است به این نکته اشاره شود که سؤال فوق از پرسشهای بسیار قدیمی می باشد. و پیوسته اذهان مردم را به خود مشغول نموده بطوری که در عصر ائمّه ـ علیهم السلام ـ نیز بارها فلسفه این عمل از آنها پرسیده شده بود و امامان ـ علیه السلام ـ نیز در روایات مختلف و در مناسبتهایی، پاسخ این سؤال را داده اند. ما نیز با استفاده از روایات، به پرسش فوق پاسخ می دهیم که ذیلا به چند نمونه از روایات اشاره می شود:
1. هشام بن حکم می گوید: مردی خدمت امام صادق ـ علیه السلام ـ آمد و از آیه «الرحمن علی العرش استوی»[1] سؤال کرد. امام ـ علیه السلام ـ ضمن توضیحی فرمود: خداوند به هیچ مکان و مخلوقی نیاز ندارد بلکه تمام خلق محتاج او هستند.
سؤال کننده عرض کرد: (اگر چنین است پس چرا هنگام دعا دستها را بالا می برند؟!) با این حال تفاوتی ندارد که دست به سوی آسمان بالا کنید یا به سوی زمین پائین آورید.؟
امام فرمود: این موضوع در علم و احاطه و قدرت خدا یکسان است (و هیچ تفاوتی نمی کند)، ولی خداوند متعال به بندگانش دستور داده که دستهای خود را در اشاره به عرش به سوی آسمان بردارند، چرا که معدن رزق آنجا است، ما آنچه را قرآن و اخبار رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله ـ اثبات کرده است، تثبیت می کنیم، آنجا که رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله ـ فرمود: دستهای خود را به سوی خداوند متعال بردارید، و این سخنی است که تمام امت بر آن اتفاق نظر دارند.[2]
2. در حدیث دیگری از امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ آمده است: «اذا فرغ احدکم من الصلوة فلیرفع یدیه الی السماء و لینصب فی الدُّعاء»: «هنگامی که یکی از شما نماز را پایان می دهد دست به سوی آسمان بردارد و مشغول دعا شود».
مردی عرض کرد: ای امیر مؤمنان! مگر خداوند همه جا نیست؟ فرمود، آری همه جا هست، عرض کرد: پس چرا بندگان دست به آسمان بر می دارند؟ فرمود: آیا (در قرآن) نخوانده ای; و فی السماء رزقکم و ما توعدون[3] «در آسمان رزق شما است و آنچه به شما وعده داده می شود» پس از کجا انسان روزی خود را بطلبد جز از محلّش، محل رزق و وعده الهی آسمان است.[4]
مطابق این روایت چون غالب ارزاق انسانها از آسمان است، (باران زنده کننده زمینهای مرده ، از آسمان می بارد، نور آفتاب که منبع حیات و زندگی است از سوی آسمان می تابد، هوا که از عوامل مهم حیات است در آسمان میباشد و...) آسمان به عنوان معدنی از برکات و ارزاق الهی معرفی شده و به هنگام دعا به آن توجه می شود و از خالق و مالک آن ، همه رزق و روزی تقاضای حل مشکل می شود.[5] از پاره ای از اخبار نیز استفاده می شود که این معنی منحصر به مسلمانان نیست، در سایر امم نیز بوده است، چنانکه مرحوم «فیض کاشانی» در «محجة البیضاء» حدیثی از «مالک بن دینار» نقل می کند که بنی اسرائیل گرفتار قحطی شده بودند، بارها از شهر بیرون رفتند (و در بیابان دعا کردند و به جائی نرسیدند)، خداوند به پیامبر آنها وحی فرستاد که بگو: «انّکم تخرجون الی بابدان نجسة، و ترفعون الی اَکفا قَد سفکتم بها الدّماء و ملاتم بطونکم من الحرام الان قد اشتدّ غضبی علیکم و لن تزدادوا و امنی الّا بعداً»
«شما با بدنهای ناپاک بیرون می آئید و دستهائی که با آن خون بی گناهان را ریخته اید به سوی من بر می دارید، و شکمهای خود را پر از حرام کرده اید و هر چه دعا کنید جز دوری از من نتیجه ای نخواهید دید»؟![6]
3- از بعضی از روایات فلسفه دیگری برای این کار استفاده می شود، و آن اظهار خضوع و تذلل در پیشگاه خدا است، چرا که انسان، هنگام خضوع یا تسلیم و خواهش، در مقابل شخص یا چیزی، دستهای خود را بلند می کند.
در حدیثی از امام محمد باقر ـ علیه السلام ـ در تفسیر آیه: «فما استکانو لربّهم و ما یتضرّعون[7] «آنها هرگز در برابر پروردگارشان تواضع نکردند و تضرع ننمودند» می خوانیم که فرمود: «استکانت به معنی خضوع است و «تضرع» به معنی بلند کردن دستها و اظهار تذلل در پیشگاه خداست»[8]
4-امام صادق ـ علیه السلام ـ در تفسیر آیه انّهم کانوا یسارعون فی الخیرات و یدعوننا رغباً و رهباً و کانو لنا خاشعین، می فرمایند:
(آنها در نیکی ها شتاب می کردند و به خاطر عشق «به رحمت» و ترس از عذاب ما را می خواندند، و برای ما خاشع بودند).
فرمود: («رغبت» آن است که کف دستها را به طرف آسمان بلند کنی و «رهبت» آن است که پشت دستها را به طرف آسمان بلند کنی.)[9]
از مجموع مطالب بالا استفاده می شود که بالا بردن دست در دعا, منافاتی با محل و مکان نداشتن خداوند ندارد، بلکه دارای حکمتهایی است:
اوّلا: این عمل طبق دستور شرع و سیره معصومین ـ علیهم السلام ـ است.
ثانیاً: آسمان معدن رزق و محل نزول تمام نعمتهای خداوند است.
ثالثاً: این عمل نوعی اظهار خضوع و تذلل در پیشگاه خداوند است.
منزلت و مقام اعلی و با عظمت خداوند ایجاب می کند که هنگام دعا انسان دستها را بالا ببرد. چنین کاری به اقتضاء درخواست یک مقام دانی و ضعیف از مقام عالی و قوی است. در واقع انسان با این عمل تهی دستی و محتاج بودن خود را به خداوند بی نیاز اعلان می کند.
معرفی منبع جهت مطالعه بیشتر:
ـ شیخ صدوق، علل الشرایع.
پی نوشت ها:
[1]. ط / 5.
[2]. محمد بن علی بن الحسین بابویه القمی (شیخ صدوق)، التوحید، با تصحیح و تعلیق سید هاشم حسینی، قم، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ص248، باب 36 «الرّد علی التنویه و الزنادقه، ح، 1)
[3]. الذاریات/ 22.
[4]. صدوق، محمد بن حسن، علل الشرایع، بیروت، دار الاحیاء التراث العربی، چاپ دوم، منشورات المکتبة الحیدریه فی النجف، 1385 هـ ، باب50، ص344، ح1.
[5]. مکارم شیرازی، ناصر، پیام قرآن، تفسیر موضوعی، قم، مطبوعاتی هدف، چاپ سوّم، 1373، ج 4، ص 271.
[6]. المحجة البیضاء با تصحیح علی اکبر غفاری، مؤسسه نشر اسلامی، طبع سوم، ج 2، کتاب الاذکار و الدعوات، ص 298.
[7]. مؤمنون / 76.
[8]. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، مترجم سید جواد مصطفوی، ج 4، ص 479، کتاب الدعا، باب الرغبة و الرجعته، ح 2.
[9]. همان، ح1.