عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْهُمَا «3» فَقَالَ یَا أَبَا الْفَضْلِ مَا تَسْأَلُنِی عَنْهُمَا فَوَ اللَّهِ مَا مَاتَ مِنَّا مَیِّتٌ قَطُّ إِلَّا سَاخِطاً عَلَیْهِمَا وَ مَا مِنَّا الْیَوْمَ إِلَّا سَاخِطاً عَلَیْهِمَا یُوصِی بِذَلِکَ الْکَبِیرُ مِنَّا الصَّغِیرَ إِنَّهُمَا ظَلَمَانَا حَقَّنَا وَ مَنَعَانَا فَیْئَنَا وَ کَانَا أَوَّلَ مَنْ رَکِبَ أَعْنَاقَنَا وَ بَثَقَا عَلَیْنَا بَثْقاً فِی الْإِسْلَامِ لَا یُسْکَرُ أَبَداً حَتَّى یَقُومَ قَائِمُنَا أَوْ یَتَکَلَّمَ مُتَکَلِّمُنَا ثُمَّ قَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ قَدْ قَامَ قَائِمُنَا أَوْ تَکَلَّمَ مُتَکَلِّمُنَا لَأَبْدَى مِنْ أُمُورِهِمَا مَا کَانَ یُکْتَمُ وَ لَکَتَمَ مِنْ أُمُورِهِمَا مَا کَانَ یُظْهَرُ وَ اللَّهِ مَا أُسِّسَتْ مِنْ بَلِیَّةٍ وَ لَا قَضِیَّةٍ تَجْرِی عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ إِلَّا هُمَا أَسَّسَا أَوَّلَهَا فَعَلَیْهِمَا لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِین
کافی ج 8 ص 245 و بحار الانوار ج 30 ص 269 و ...
حنان بن سدیر از پدرش روایت مىکند که گفت: از امام باقر علیه السّلام پیرامون آن دو نفر [خلیفه اول و دوم] پرسش کردم. حضرت فرمود: اى أبو الفضل! پیرامون آن دو از من چه مىپرسى؟ بخدا سوگند هرگز کسى از ما نمرده مگر آنکه خشم آن دو را در سینه داشته و اکنون کسى از ما نیست مگر آنکه از آن دو خشم دارد، و این همان است که سالخوردگان ما به کودکانمان سفارش مىکنند، چه، آن دو به حقّ ما ستم ورزیدند و از پرداخت سهممان امتناع کردند و نخستین کسانى بودند که بر گردن ما سوار شدند و در اسلام رخنهاى را به روى ما گشودند که هرگز بسته نگردند تا آن گاه که قائم ما قیام کند و سخنگوى ما سخن آغازد. سپس فرمود: هان بخدا سوگند که اگر قائم ما قیام کند یا سخنگوى ما سخن آغازد از کارهاى آن دو چیزهایى را هویدا سازد که تا آن هنگام پنهان بوده است و کارهایى از آن دو را بپوشاند که تظاهر به آن مىکردهاند. بخدا سوگند هیچ بلا و گرفتارى بنیان نهاده نشد و بر سر خاندان ما نیامد مگر آنکه آن دو پایه آن را شالوده ریختند، پس نفرین خدا و فرشتگان و همه مردم بر ایشان.
رُوِیَ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: کُنْتُ أَمْشِی مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع بِمَکَّةَ أَوْ بِمِنًى- إِذْ مَرَرْنَا بِامْرَأَةٍ بَیْنَ یَدَیْهَا بَقَرَةٌ مَیْتَةٌ- وَ هِیَ مَعَ صَبِیَّةٍ لَهَا تَبْکِیَانِ فَقَالَ ع مَا شَأْنُکِ- قَالَتْ کُنْتُ وَ صَبَایَایَ نَعِیشُ مِنْ هَذِهِ الْبَقَرَةِ- وَ قَدْ مَاتَتْ لَقَدْ تَحَیَّرْتُ فِی أَمْرِی- قَالَ أَ فَتُحِبِّینَ أَنْ یُحْیِیَهَا اللَّهُ لَکِ- قَالَتْ أَ وَ تَسْخَرُ مِنِّی مَعَ مُصِیبَتِی قَالَ کَلَّا مَا أَرَدْتُ ذَلِکِ- ثُمَ دَعَا بِدُعَاءٍ ثُمَ رَکَضَهَا بِرِجْلِهِ وَ صَاحَ بِهَا- فَقَامَتِ الْبَقَرَةُ مُسْرِعَةً سَوِیَّةً- فَقَالَتْ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَ رَبِ الْکَعْبَةِ- فَدَخَلَ الصَّادِقُ ع بَیْنَ النَّاسِ فَلَمْ تَعْرِفْهُ الْمَرْأَة
(بحار الانوار ج 47 ص 115،الخرائج و الجرائح ج 1 ص 294 و ...)
مفضل بن عمر گفت: در خدمت حضرت صادق علیه السّلام بودم در مکه یا منى گذارمان به زنى افتاد که با دخترکى بالاى سر گاو مرده اى ایستاده گریه میکردند.
امام فرمود چه شده؟ گفت: من و دخترانم از شیر این گاو زندگى میکردیم این گاو هم مرده است متحیرم که از کجا زندگى کنیم.
فرمود: مایلى خداوند گاو را براى تو زنده کند. زن گفت: با این گرفتارى که دارم مرا مسخره میکنى(گویا آن زن امام را نمی شناخته است)؟! فرمود: نه. مسخره نمیکنم. امام علیه السّلام دعائى خواند آنگاه با پاى خود به گاو زد او را صدا زد گاو به سرعت صحیح و سالم از جاى خود حرکت نمود.
آن زن که گاو خود را زنده دید فریاد زد به خدا این عیسى بن مریم است.
امام علیه السّلام بین مردم رفت، دیگر زن او را نشناخت.
ان الاسم الأعظم على ثلاثة و سبعین حرفا، أعطى اللّه آصف بن برخیا منه حرفا واحدا فکان من أمره فی عرش بلقیس ما کان، و أعطى عیسى منه حرفین فعمل بهما ما قص اللّه به، و أعطى موسى أربعة أحرف، و أعطى إبراهیم ثمانیة أحرف، و أعطى نوح خمسة عشر حرفا، و أعطى محمّدا صلّى اللّه علیه و آله اثنین و سبعین حرفا و استأثر اللّه جل و تعالى بحرف واحد، فعلم رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله ما علمه الأنبیاء و ما لم یعلموه.
(اثبات الوصیه ص 124،کافی ج1 ص 230 با اندکی تفاوت و ...)
روایت شده که اسم اعظم خداى عزیز (73) حرف است، به آصف بن برخیا یک حرف از اسم اعظم خدا عطا شده بود که آن عمل(انتقال تخت بلقیس به محضر حضرت سلیمان ع) را در باره تخت بلقیس انجام داد. به حضرت عیسى دو حرف از اسم اعظم خدا عطا شده بود که بوسیله آن دو حرف اعمالى را انجام داد که خدا (در قرآن) خبر داده است. بحضرت موسى علیه السّلام چهار حرف از اسم اعظم خدا عطا شده بود. بحضرت ابراهیم علیه السّلام هشت حرف از اسم اعظم خدا عطا شده بود. بحضرت نوح علیه السّلام پانزده حرف از اسم اعظم خدا عطا شده بود.
خداى رئوف (72) حرف از اسم اعظم خود را بحضرت محمّد بنعبد اللّه صلى اللّه علیه و آله عطا فرمود و یک حرف از اسم اعظم خود را براى خود انتخاب کرد، پس بنا بر این پیغمبر عزیز اسلام از کلیه آنچه را که انبیاء گذشته میدانستند و آنچه را که نمیدانستند خبردار بود.
الکامل فی التاریخ :
ابن اثیر پس از اینکه به زوجات امیرالمؤمنین (علیه السلام) میرسد، مینویسد: اولین آنها فاطمه دختر رسول خداست و تا پیش از فوت ایشان، حضرت علی (علیه السلام) ازدواج ننموددند و سپس مینگارد:
«و کان لها من الولد الحسن و الحسین و قد ذکر انه کان لها ابن آخر یقال له محسن و انه توفی صغیراً».(1)
فرائد السمطین :
«عن سعید بن جبیر، عن ابن عباس، قال: ان رسول الله کان جالساً ذات یومٍ … فقال: و إنّی لمّا رأیتها ذکرتُ ما یصنع بها بعدی ، کأنی بها، و قد دخل الذّل فی بیتها و انتُهکَت حُرمتُها و غُصِبَ حقّها و مُنِعَت إرثها و کسر جنبها و أسقطت جنینها و هی تنادی: یا محمداه، فلا تجاب و تستغیث فلا تغاث، … فتکون أول من تلحقنی مِن اهل بیتی، فتقدم علی محزونة مکروبة مغمومة مقتولة؛ … یقول رسول الله: اللهم العن من ظلمها و عاقب من غصبها و ذل من أذلّها و خلّد فی نارک من ضرب جنبها حتی ألقت ولدها، فتقول الملائکة عند ذلک: آمین».(2)
جوینی استاد ذهبی، عالم بزرگ اهل سنت میگوید:«روزی پیامبر نزد خانوادهاش نشسته بود… تا آنجا که نوشته است: و هرگاه که فاطمه را میبینم، به یاد میآورم آنچه بعد از من برایش اتفاق میافتد، گویی که آنجا هستم؛ و همانا حقش را غصب میکنند و از ارث خود منع و پهلویش را میشکنند و جنینش را سقط میکند و حال آنکه ندای یا محمداه سر میدهد و جوابی نمیشنود و طلب یاری میکند ولی کسی یاریش نمیدهد…».
میزان الاعتدال :
«و قال محمد بن احمد بن حماد الکوفی الحافظ، بعد أن أرخ موته: کان مستقیم الأمر عامة دهره، ثمّ فی آخر ایامه کان اکثر ما یقرأ علیه، المثالب، حضِرته و رجل یقرأ علیه: انّ عمر رفس(3) فاطمة حتی اسقطت(4) بمحسن».(5)
«وی در در طول عمرش ثابت قدم و درستکار بود و سپس در اواخر عمرش بیشترین چیزی که میگفت، سرزنش کردن و بیان عیب و نقص بود، به مردی که پیش او آمده بود گفت: بدون شک عمر چنان لگدی به فاطمه (علیها السلام) زد که محسن از او سقط شد.»
سِیر اعلام النبلاء :
«و قال محمد بن احمد بن حماد الحافظ، کان مستقیم الأمر عامة دهره، ثمّ فی آخر ایامه کان اکثر ما یقرأ علیه المثالب، حضِرته و رجل یقرأ علیه: انّ عمر رفس فاطمة حتی اسقطت محسنا»ً.(6)
الوافی بالوفیات :
«و منها (عقاید النظام المعتزلی): میله إلی الرفض و وقوعه فی الکبار الصحابة رضی الله تعالی عنهم و قال: نص النبی صلی الله علیه و سلم علی ان الامام علی، و عینه و عرفت الصحابة ذلک و لکن کتمه عمر لأجل أبی بکر رضی الله عنهما و قال: إن عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتی القت المحسن من بطنها».(7)
الاصابة :
«(8308) المحسن بتشدید السین المهملة، بن علی بن ابی طالب بن عبد المطلب الهاشمی، سبط النبی (صلی الله علیه و سلم)، استدرکه ابن فتحون علی بن عبد البر و قال أراه مات صغیرا»؛ و در ادامه سخنی مانند سخن بلاذری در انساب الاشراف در مورد اسماء فرزندان امیرالمؤمنین به میان میآورد.(8)
لسان المیزان :
«احمد بن محمد بن السری بن أبی دارم المحدث ابوبکر الکوفی الرافضی الکذاب، مات فی اول سنة سبع و خمسین و ثلاث مائة (375)، و قیل انه لحق ابراهیم القصار حدث عن احمد بن موسی الحمار و موسی بن هارون و عدة روی عن الحاکم و قال رافضی غیر ثقة، و قال محمد بن احمد بن حماد الکوفی الحافظ، بعد أن أرخ موته، کان مستقیم الأمر عامة دهره، ثمّ فی آخر ایامه کان اکثر ما یقرأ علیه المثالب، حضرته و رجل یقرأ علیه: انّ عمر رفس فاطمة حتی اسقطت بمحسن»(9).
سبل الهدی و الرشاد :
در باب نهم این کتاب که در مورد مناقب بانو فاطمه (سلام الله علیها) میباشد و در نوع شانزدهم آن، که اختصاص به فرزندان ایشان دارد، چنین میآید: «و قال لیث بن سعد رحمه الله تعالی: تزوج علی فاطمة رضی الله تعالی عنهما، فولد حسناً و حسیناً و مُحَسِّناً… مات محسن سقطا».(10)
و در باب دهم که در برخی از فضائل امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، در مورد دوم آمده: «و له من الولد الحسن و الحسین و محسن و زینب الکبری من فاطمة».(11)
1. شهرستانی، ابی الفتح محمد بن عبد الکریم (متوفی 548)، الملل و النحل، ج1، ص69ـ 70.
2. البته برخی عقاید نظام را به عنوان سخن شهرستانی نقل نموده بودند که این صحیح نمی باشد.
3. ابن شهر آشوب (متوفی558ه.ق)، مناقب آل أبی طالب، ج3، ص133.
4. ابن اثیر (متوفی630ه.ق)، الکامل فی التاریخ، ج3، ص397.
5. جوینی خراسانی، ابراهیم بن الموید بن عبد الله ابن علی بن محمّد (متوفی730ه.ق)، فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و البتول و الائمه من ذریتهم، ج2، ص35.
6. الرفس: الضرب بالرجل، (جوهری، الصحاح، ج3، ص936)، ـ رفس، یرفس: رکض برجله فی الصدر (زبیدی، تاج العروس، ج8، ص309) ـ در کتب لسان العرب (ج6، ص100) و مجمع البحرین (ج4، ص76) و العین (ج4، ص246) نیز تعبیراتی همچون ضربهی شدید با پا در سینه، استفاده شده و مرفس یعنی چیزی که گوشت با آن کوبیده میشود، از این جا میشود گفت که تعبیر به «رفس» چقدر میتواند دلخراش باشد.
7. سقط بالحرکات الثلاث: الولد الذی یسقط من بطن امه قبل تمام الحمل (مجمع البحرین، ج4، ص245) ؛ (لسان العرب، ج7، ص617) ؛ (العین، ج5، ص71و 72) ؛ (صحاح، ج3، ص1133)؛ از این تعابیر هم به راحتی میتوان معنی مسلم سقط را فهمید و اینکه واژهی مقابلی نبوده که بدان تفسیر شود و همه در توضیح آن از خود «سقط» استفاده کردهاند.
8. ذهبی، شمس الدین او عبد الله محمد بن احمد بن عثمان بن قایْماز، متوفی748ه.ق، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج1، ص139.
9. ذهبی، شمس الدین محمد (متوفی748ه.ق)، سیر اعلام النبلاء، ج15، ص578.
10. صفدی (متوفی746ه.ق)، الوافی بالوفیات،تحقیق احمد الارناؤوط و زکی مصطفی، ج6، ص15.
11. عسقلانی الشافعی،احمد بن علی ابن حجر ابوالفضل (متوفی 825ه.ق)، الاصابه، ج6، ص191، دار الکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، 1415ه.ق.