حجة الاسلام و المسلمین شیخ علی خدادادی

حب الزهراء(س) دیننا
مشخصات بلاگ
حجة الاسلام و المسلمین شیخ علی خدادادی
طبقه بندی موضوعی

۲۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حضرت فاطمه زهرا» ثبت شده است

یاعلی 102


گزیده ای از بیانات

شخصی آمد محضر امام صادق ع،عرض کرد یابن رسول الله ابلیس را دیدم،دیدار خود با ابلیس را برای امام وصف کرد،عرض کرد آقاجان ابلیس از من پرسید:که هستی؟گفتم انا من ولد آدم،من از فرزندان جناب آدم هستم(آدمیزادم)،ابلیس گفت:تو از همان طایفه هستی که گمان می کنید خدا رو دوست دارید در حالی که او را معصیت می کنید و بغض شیطان را دارید در حالی که شیطان رو بندگی می کنید.

عرض کرد آقا جان ابلیس گفت:من در قتل هابیل بودم و با نوح در کشتی بودم و در ماجرای پی کردن ناقه صالح بودم،انا صاحب نار ابراهیم،من موجب آتش ابراهیم بودم من صاحب گوساله بنی اسرائیل بودم و ...

انا المجمع لقتال محمد یوم أحد و حنین انا ملقی الحسد یوم السقیفه فی قلوب المنافقین

گفت:من عامل جنگ و قتال بر علیه رسول الله بودم من موجب حسد در قلوب منافقین در روز سقیفه بودم،من در جمل بودم و با ناکثین و قاسطین و مارقین بودم.

عرض کرد یابن رسول الله به ابلیس گفتم:دلنی علی عمل أتقرب به الی الله و استعین به علی نوائب دهری.

به ابلیس گفتم پس مرا به عملی راهنمایی کن که هم موجب تقرب من به خدا شود و هم بتوانم بر مشکلات زندگی خود فائق آیم ...

ابلیس گفت:استعن بحب علی بن ابیطالب

متمسک شو به محبت امیرالمومنین علیه السلام !!!



ادامه دارد...

  • شیخ علی خدادادی

یاعلی102


خلاصه ای از بیانات


ألا إنّ قم الکوفة الصغیرة، ألا إنّ للجنة ثمانیة أبواب، ثلاثة منها إلى قم، تقبض فیها امرأة من ولدی اسمها «فاطمة بنت موسى» و تدخل‏ بشفاعتها شیعتی الجنّة بأجمعهم

عوالم العلوم و المعارف ج 21 ص 330 و بحار الانوار ج 57 ص 228

در بین دختران حضرت موسی ین جعفر علیهما السلام،حضرت معصومه سلام الله علیها مقام بسیار والایی دارند.

قبل از ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها،امام صادق علیه السلام خبر از ولادت آن بانو می دهند و مقام والای حضرت معصومه سلام الله علیها را به عالم معرفی می کنند،روایت،روایت عجیبی است در بعضی از روایات، قم و بارگاه حضرت معصومه سلام الله علیها به عنوان حرم اهل بیت علیهم السلام معرفی شده است که همین روایت شرح مفصل می طلبد.

امام صادق علیه السلام فرمود:سه در از هشت در بهشت مخصوص قم و از قم هست،قم آرامگاه فاطمه بنت موسی هست.

عبارت بعدی محیر العقول هست می فرماید:تمام شیعیان ما با شفاعت فاطمه معصومه سلام الله علیها وارد بهشت می شوند.

روزی مرحوم حاج شیخ عباس قمی در تیمچه بزرگ قم، به مناسبت ایام فاطمیه منبر رفته بود، بر فراز منبر فرمود: شبی میرزای قمی ـ صاحب قوانین ـ را در عالم رؤیا دیدم از محضر مقدسشان سئوال کردم:

"آیا شفاعت اهل قم به دست حضرت معصومه(ع) می باشد؟

با قیافه اعجاب آمیزی به طرف من نگاه کرد و فرمود:

"شفاعت اهل قم با منست، شفاعتِ عالَم با حضرت معصومه(ع) می باشد".


  • شیخ علی خدادادی

یاعلی100


 رَوَى أَبُو هَاشِمٍ أَنَّهُ‏ رَکِبَ أَبُو مُحَمَّدٍ ع یَوْماً إِلَى الصَّحْرَاءِ فَرَکِبْتُ مَعَهُ‏ فَبَیْنَمَا یَسِیرُ قُدَّامِی‏ وَ أَنَا خَلْفَهُ‏ إِذْ عَرَضَ‏ لِی‏ فِکْرٌ فِی‏ دَیْنٍ‏ کَانَ‏ عَلَیَ‏ قَدْ حَانَ‏ أَجَلُهُ‏ فَجَعَلْتُ‏ أُفَکِّرُ فِی‏ أَیِ‏ وَجْهٍ‏ قَضَاؤُهُ‏ فَالْتَفَتَ‏ إِلَیَ‏ وَ قَالَ‏ اللَّهُ‏ یَقْضِیهِ‏ ثُمَ‏ انْحَنَى‏ عَلَى‏ قَرَبُوسِ‏ سَرْجِهِ‏ فَخَطَّ بِسَوْطِهِ‏ خَطَّةً فِی‏ الْأَرْضِ‏ فَقَالَ‏ یَا أَبَا هَاشِمٍ‏ انْزِلْ‏ فَخُذْ وَ اکْتُمْ‏ فَنَزَلْتُ‏ وَ إِذَا سَبِیکَةُ ذَهَبٍ‏ قَالَ‏ فَوَضَعْتُهَا فِی‏ خُفِّی‏ وَ سِرْنَا فَعَرَضَ لِیَ الْفِکْرُ فَقُلْتُ إِنْ کَانَ فِیهَا تَمَامُ الدَّیْنِ وَ إِلَّا فَإِنِّی أُرْضِی صَاحِبَهُ بِهَا وَ یَجِبُ أَنْ نَنْظُرَ فِی وَجْهِ نَفَقَةِ الشِّتَاءِ وَ مَا نَحْتَاجُ إِلَیْهِ فِیهِ مِنْ کِسْوَةٍ وَ غَیْرِهَا فَالْتَفَتَ إِلَیَّ ثُمَّ انْحَنَى ثَانِیَةً فَخَطَّ بِسَوْطِهِ مِثْلَ الْأُولَى ثُمَّ قَالَ انْزِلْ وَ خُذْ وَ اکْتُمْ قَالَ فَنَزَلْتُ فَإِذَا بِسَبِیکَةٍ فَجَعَلْتُهَا فِی الْخُفِّ الْآخَرِ وَ سِرْنَا یَسِیراً ثُمَّ انْصَرَفَ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ انْصَرَفْتُ إِلَى مَنْزِلِی فَجَلَسْتُ وَ حَسَبْتُ ذَلِکَ الدَّیْنَ وَ عَرَفْتُ مَبْلَغَهُ ثُمَّ وَزَنْتُ سَبِیکَةَ الذَّهَبِ فَخَرَجَ بِقِسْطِ ذَلِکَ الدَّیْنِ مَا زَادَتْ وَ لَا نَقَصَتْ ثُمَّ نَظَرْتُ مَا نَحْتَاجُ إِلَیْهِ لِشَتْوَتِی مِنْ کُلِّ وَجْهٍ فَعَرَفْتُ مَبْلَغَهُ الَّذِی لَمْ یَکُنْ بُدٌّ مِنْهُ عَلَى الِاقْتِصَادِ بِلَا تَقْتِیرٍ وَ لَا إِسْرَافٍ ثُمَّ وَزَنْتُ سَبِیکَةَ الْفِضَّةِ فَخَرَجَتْ عَلَى مَا قَدَّرْتُهُ مَا زَادَتْ وَ لَا نَقَصَتْ.

بحار الانوار ج 50 ص 259و ...

 

ابو هاشم‏ جعفرى‏ گفت‏: یک‏ روز من‏ در خدمت‏ حضرت‏ امام‏ حسن‏ عسکرى‏ ع از شهر خارج‏ شدیم‏ آن‏ جناب‏ جلو میرفت‏ و من‏ نیز از پى‏ ایشان‏ در بین‏ راه‏ بفکر قرضى‏ افتادم‏ که‏ موقع‏ پرداخت‏ آن‏ رسیده‏ بود در این‏ اندیشه‏ بودم‏ که‏ از چه‏ راهى‏ آن‏ را پرداخت‏ کنم‏.

امام علیه السّلام رو بمن نموده فرمود: خداوند پرداخت مى‏کند. در این موقع همان طور که سوار بود خم شد و با شلاق خود خطى روى زمین کشید فرمود ابو هاشم پائین بیا این را بردار ولى مطلب را پوشیده و پنهان کن.

من پائین آمدم چشمم بشمشى از طلا افتاد آن را در کفش خود جاى دادم و براه افتادیم.

با خود فکر کردم که اگر این طلا معادل تمام قرضم بود که بهتر و گر نه طلبکار را راضى میکنم بهمین مقدار ولى باید در مورد مخارج زمستان از خوراک و پوشاک و سایر احتیاجات چاره‏اى اندیشید.

امام علیه السّلام براى مرتبه دوم نگاهى بمن نمود باز با شلاق خطى روى زمین کشید فرمود برو پائین بردار و پنهان کن این مرتبه شمشى از نقره بود آن را در کفش دیگر خود پنهان کردم مختصرى راه رفتیم امام مراجعت به منزل خود نمود و من نیز رفتم به منزل قرض خود را حساب کردم بعد شمش طلا را وزن نمودم معادل همان قرض بود بدون کم و زیاد بعد حساب مخارج زمستان را از هر جهت نمودم معلوم شد که چه مبلغ است که بدون زیاده روى و نه سخت‏گیرى میتوانم زمستان را بسر برم بعد شمش نقره را وزن کردم مطابق با همان مبلغى که من پیش بینى کرده بودم درآمد بدون کم و زیاد.


  • شیخ علی خدادادی
  • شیخ علی خدادادی

یاعلی99


علامه امینی (ره) (عالم بزرگ معاصر، صاحب کتاب ارزشمند الغدیر) در یکی از سفرها در مجلسی شرکت کرد، یکی از علمای اهل تسنّن به او گفت: «شما شیعیان در مورد حضرت علی ـ علیه السّلام ـ غلو و زیاده‌روی می‌کنید، مثلاً

او را با لقب «یَدُالله»، «عَیْنُ الله» (دست خدا، چشم خدا) و... می‌خوانید، توصیف صحابه، تا این حد، نادرست است.»

علاّمه بی‌درنگ جواب داد: «اگر عمر بن خطاب، علی ـ علیه السّلام ـ را با چنین القابی خوانده باشد، چه می‌گویید؟» او گفت: سخن عمر برای ما حجت است. علامه امینی در همان مجلس، یکی از کتاب‌های اصیل اهل تسنّن را طلبید، آن کتاب را حاضر کردند، علامه آن را ورق زد، صفحه‌ای از آن را گشود که در آن صفحه این حدیث آمده بود:

«مردی به طواف کعبه اشتغال داشت، در همانجا به زن نامحرمی، نگاه نامشروع کرد، حضرت علی ـ علیه السّلام ـ او را در آن حال دید، با دست، ضربه به صورت او زد و به این ترتیب او را مجازات کرد.

او در حالی که دستش را بر صورتش نهاده بود و بسیار ناراحت بود، به عنوان شکایت از علی ـ علیه السّلام ـ، نزد عمر بن خطاب آمد، و ماجرا را گفت.

عمر در پاسخ او گفت: قد رای عین الله و ضرب یدالله: «همانا چشم خدا دید و دست خدا زد.»

کنایه از اینکه: چشم علی ـ علیه السّلام ـ آنچه می‌بیند خطا نمی‌کند، زیرا چشم او چشمی است که آمیخته با اعتقاد به خدا است و چنین چشمی، اشتباه نمی‌کند، و دست علی ـ علیه السّلام ـ نیز جز در راه رضای خدا حرکت نمی‌نماید.

سؤال کننده وقتی که این حدیث را دید مطلب را دریافت، و قانع شد.



توجه:إن شاء الله و علی،متن و سند و شرح این حدیث از بیانات حضرت استاد،به زودی در همین بلاگ درج خواهد شد.


  • شیخ علی خدادادی

یاعلی98


گزیده ای از بیانات

عن سلمان الفارسی رحمه اللّه، قال: کنت یوما مع مولانا أمیر المؤمنین بأرض قفر، فرأى صلّى اللّه علیه درّاجا یصیح، فکلّمه و قال له: یا درّاج، منذ کم أنت فی هذه البریّة؟ و من أین مطعمک و مشربک؟

فقال: یا أمیر المؤمنین، منذ مائة سنة فی هذه البریّة و مطعمی و مشربی إذا جعت‏ أصلّی علیک فأشبع، و إذا عطشت أدعو على ظالمیک فأروى.

قلت: یا أمیر المؤمنین، صلوات اللّه علیک، هذا شی‏ء عجیب ما أعطی منطق الطیر إلّا لسلیمان بن داود علیهما السّلام.

قال: یا سلمان، أ ما علمت أنا أعطیت سلیمان بن داود ذلک، و لولانا ما خلق سلیمان و لا داود و لا أبوهما آدم علیهم السّلام‏.

المناقب العلوی ص 110 و أورده القطب الراوندی رحمه اللّه فی الخرائج و الجرائح 2: 560/ 18 و عنه فی بحار الأنوار 27: 268/ 18 و 62: 43/ 3، عن الحسین علیه السّلام و فیه جابر بن عبد اللّه، بدل: سلمان الفارسی رحمهما اللّه.

این روایت ،روایت فوق العاده ای هست،مساله ی تولی و تبری اهمیت بسیار زیادی دارد و اثر وضعی خاصی در زندگی شما دارد.

جناب سلمان می فرماید:در منطقه برهوتی در محضر امیر المومنین علیه السلام بودم،پرنده ای آمد محضر حضرت امیر علیه السلام و حضرت با او تکلم کرد،امام به آن پرنده فرمودند:چند سال هست که در این منطقه هستی و آب و نان تو از کجا می رسد؟

پرنده گفت:یا امیر المومنین،قریب به صد سال هست که در این منطقه هستم و وقتی گشنه می شوم بر تو درود و سلام میفرستم و شما را یاد میکنم پس سیر می شوم و وقتی تشنه می شوم دشمنان شما را لعنت می کنم پس سیراب می شوم.

سلمان می گوید:عرض کردم یا امیر المومنین این مساله،مساله ی عجیبی هست،قدرت تکلم با پرندگان مخصوص سلیمان بن داود هست.

حضرت امیر المومنین علیه السلام فرمودند:آیا مگر نمی دانی که این قدرت را من به سلیمان بخشیدم؟

و اگر من نبودم نه سلیمان بود و نه داود و نه آدم.


  • شیخ علی خدادادی

یاعلی97



چرا در حالی که خداوند مکان و محل ندارد دستهایمان را هنگام دعا به سوی آسمان بالا می بریم؟



در ابتدا لازم است به این نکته اشاره شود که سؤال فوق از پرسشهای بسیار قدیمی می باشد. و پیوسته اذهان مردم را به خود مشغول نموده بطوری که در عصر ائمّه ـ علیهم السلام ـ نیز بارها فلسفه این عمل از آنها پرسیده شده بود و امامان ـ علیه السلام ـ نیز در روایات مختلف و در مناسبتهایی، پاسخ این سؤال را داده اند. ما نیز با استفاده از روایات، به پرسش فوق پاسخ می دهیم که ذیلا به چند نمونه از روایات اشاره می شود:

1. هشام بن حکم می گوید: مردی خدمت امام صادق ـ علیه السلام ـ آمد و از آیه «الرحمن علی العرش استوی»[1] سؤال کرد. امام ـ علیه السلام ـ ضمن توضیحی فرمود: خداوند به هیچ مکان و مخلوقی نیاز ندارد بلکه تمام خلق محتاج او هستند.

سؤال کننده عرض کرد: (اگر چنین است پس چرا هنگام دعا دستها را بالا می برند؟!) با این حال تفاوتی ندارد که دست به سوی آسمان بالا کنید یا به سوی زمین پائین آورید.؟

امام فرمود: این موضوع در علم و احاطه و قدرت خدا یکسان است (و هیچ تفاوتی نمی کند)، ولی خداوند متعال به بندگانش دستور داده که دستهای خود را در اشاره به عرش به سوی آسمان بردارند، چرا که معدن رزق آنجا است، ما آنچه را قرآن و اخبار رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله ـ اثبات کرده است، تثبیت می کنیم، آنجا که رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله ـ فرمود: دستهای خود را به سوی خداوند متعال بردارید، و این سخنی است که تمام امت بر آن اتفاق نظر دارند.[2]

2. در حدیث دیگری از امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ آمده است: «اذا فرغ احدکم من الصلوة فلیرفع یدیه الی السماء و لینصب فی الدُّعاء»: «هنگامی که یکی از شما نماز را پایان می دهد دست به سوی آسمان بردارد و مشغول دعا شود».

مردی عرض کرد: ای امیر مؤمنان! مگر خداوند همه جا نیست؟ فرمود، آری همه جا هست، عرض کرد: پس چرا بندگان دست به آسمان بر می دارند؟ فرمود: آیا (در قرآن) نخوانده ای; و فی السماء رزقکم و ما توعدون[3] «در آسمان رزق شما است و آنچه به شما وعده داده می شود» پس از کجا انسان روزی خود را بطلبد جز از محلّش، محل رزق و وعده الهی آسمان است.[4]

مطابق این روایت چون غالب ارزاق انسانها از آسمان است،  (باران زنده کننده زمینهای مرده ، از آسمان می بارد، نور آفتاب که منبع حیات و زندگی است از سوی آسمان می تابد، هوا که از عوامل مهم حیات است در آسمان می­باشد و...) آسمان به عنوان معدنی از برکات و ارزاق الهی معرفی شده و به هنگام دعا به آن توجه می شود و از خالق و مالک آن ، همه رزق و روزی تقاضای حل مشکل می شود.[5] از پاره ای از اخبار نیز استفاده می شود که این معنی منحصر به مسلمانان نیست، در سایر امم نیز بوده است، چنانکه مرحوم «فیض کاشانی» در «محجة البیضاء» حدیثی از «مالک بن دینار» نقل می کند که بنی اسرائیل گرفتار قحطی شده بودند، بارها از شهر بیرون رفتند (و در بیابان دعا کردند و به جائی نرسیدند)، خداوند به پیامبر آنها وحی فرستاد که بگو: «انّکم تخرجون الی بابدان نجسة، و ترفعون الی اَکفا قَد سفکتم بها الدّماء و ملاتم بطونکم من الحرام الان قد اشتدّ غضبی علیکم و لن تزدادوا و امنی الّا بعداً»

«شما با بدنهای ناپاک بیرون می آئید و دستهائی که با آن خون بی گناهان را ریخته اید به سوی من بر می دارید، و شکمهای خود را پر از حرام کرده اید و هر چه دعا کنید جز دوری از من نتیجه ای نخواهید دید»؟![6]

3- از بعضی از روایات فلسفه دیگری برای این کار استفاده می شود، و آن اظهار خضوع و تذلل در پیشگاه خدا است، چرا که انسان، هنگام خضوع یا تسلیم و خواهش، در مقابل شخص یا چیزی، دستهای خود را بلند می کند.

در حدیثی از امام محمد باقر ـ علیه السلام ـ در تفسیر آیه: «فما استکانو لربّهم و ما یتضرّعون[7] «آنها هرگز در برابر پروردگارشان تواضع نکردند و تضرع ننمودند» می خوانیم که فرمود: «استکانت به معنی خضوع است و «تضرع» به معنی بلند کردن دستها و اظهار تذلل در پیشگاه خداست»[8]

4-امام صادق ـ علیه السلام ـ در تفسیر آیه انّهم کانوا یسارعون فی الخیرات و یدعوننا رغباً و رهباً و کانو لنا خاشعین، می فرمایند:

(آنها در نیکی ها شتاب می کردند و به خاطر عشق «به رحمت» و ترس از عذاب ما را می خواندند، و برای ما خاشع بودند).

فرمود: («رغبت» آن است که کف دستها را به طرف آسمان بلند کنی و «رهبت» آن است که پشت دستها را به طرف آسمان بلند کنی.)[9]

از مجموع مطالب بالا استفاده می شود که بالا بردن دست در دعا, منافاتی با محل و مکان نداشتن خداوند ندارد، بلکه دارای حکمتهایی است:

اوّلا: این عمل طبق دستور شرع و سیره معصومین ـ علیهم السلام ـ است.

ثانیاً: آسمان معدن رزق و محل نزول تمام نعمتهای خداوند است.

ثالثاً: این عمل نوعی اظهار خضوع و تذلل در پیشگاه خداوند است.

منزلت و مقام اعلی و با عظمت خداوند ایجاب می کند که هنگام دعا انسان دستها را بالا ببرد. چنین کاری به اقتضاء درخواست یک مقام دانی و ضعیف از مقام عالی و قوی است. در واقع انسان با این عمل تهی دستی و محتاج بودن خود را به خداوند بی نیاز اعلان می کند.


معرفی منبع جهت مطالعه بیشتر:

ـ شیخ صدوق، علل الشرایع.

 

پی نوشت ها:

[1]. ط / 5.

[2]. محمد بن علی بن الحسین بابویه القمی (شیخ صدوق)، التوحید، با تصحیح و تعلیق سید هاشم حسینی، قم، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ص248، باب 36 «الرّد علی التنویه و الزنادقه، ح، 1)

[3]. الذاریات/ 22.

[4]. صدوق، محمد بن حسن، علل الشرایع، بیروت، دار الاحیاء التراث العربی، چاپ دوم، منشورات المکتبة الحیدریه فی النجف، 1385 هـ ، باب50، ص344، ح1.

[5]. مکارم شیرازی، ناصر، پیام قرآن، تفسیر موضوعی، قم، مطبوعاتی هدف، چاپ سوّم، 1373، ج 4، ص 271.

[6]. المحجة البیضاء با تصحیح علی اکبر غفاری، مؤسسه نشر اسلامی، طبع سوم، ج 2، کتاب الاذکار و الدعوات، ص 298.

[7]. مؤمنون / 76.

[8]. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، مترجم سید جواد مصطفوی، ج 4، ص 479، کتاب الدعا، باب الرغبة و الرجعته، ح 2.

[9]. همان، ح1.


  • شیخ علی خدادادی

یاعلی95


یکى از داستانهایى که علماء و افراد مورد اطمینان نقل کرده اند و به عنوان یک حادثه قطعى ، در عصر خود شهرت یافت ، داستان ((ابوراجح ))است .

ابو راجح از شیعیان مخلص شهر حله (یکى از شهرهاى عراق که در نزدیک نجف اشرف واقع شده ) و سرپرست یکى از حمامهاى عمومى حله بود، از این رو بسیارى از مردم او را مى شناختند.

در آن عصر، فرماندار حله شخصى به نام ((مرجان صغیر))بود، به او اطلاع دادند که ابو راجح حمامى از بعضى از اصحاب منافق رسول خدا (ص ) بدگوئى مى کند، فرماندار دستور داد او را آوردند، آنقدر او را زدند که در بستر مرگ افتاد، حتى آنقدر به صورتش مشت و لگد زدند که دندانهایش ‍ کنده شد، و زبانش را بیرون آوردند و با جوالدوزى سوراخ کردند، و بینى اش را بریدند و با وضع بسیار دلخراشى ، او را به عده اى از اوباش ‍ سپردند، آنها ریسمان برگردن او کرده و در کوچه ها و خیابانهاى شهر حله مى گرداندند، بقدرى خون از بدن او بیرون آمد، و به او صدمه وارد شد که دیگر نمى توانست حرکت کند، و کسى شک نداشت که او مى میرد، و بعد فرماندار تصمیم گرفت او را بکشد، ولى جمعى از حاضران گفتند: او پیرمرد فرتوت است ، و به اندازه کافى مجازات شده و خواه و ناخواه بزودى مى میرد، بنابراین از کشتن او صرف نظر کنید، بسیار از فرماندار خواهش ‍ کردند، تا اینکه فرماندار او را آزاد کرد.

فرداى همان روز، ناگاه مردم دیدند او از هر جهت سالم است و دندانهایش ‍ در جاى خود قرار گرفته است ، و زخمهاى بدنش خوب شده است ، و هیچگونه اثرى از آنهمه زخمها نیست ، و برخاسته و مشغول خواندن نماز است ، حیران شدند و با تعجب از او پرسیدند:

چطور شد که اینگونه نجات یافتى و گوئى اصلا تو را کتک نزدند و آثار پیرى از تو رفته و جوان شده اى ؟

ابو راجح گفت : من وقتى که در بستر مرگ افتادم ، حتى با زبان نتوانستم دعا بکنم و تقاضاى کمک از مولایم حضرت ولى عصر (عج ) نمایم ، در قلبم متوسل به آن حضرت شدم ، و از آن حضرت درخواست عنایت کردم ، و به آن بزرگوار پناهنده شدم ، وقتى که شب کاملا تاریک شد، ناگاه دیدم خانه ام پر از نور شد، در هماندم چشمم به مولایم امام زمان (عج ) افتاد، او جلو آمد و دست شریفش را بر صورتم کشید و فرمود: ((برخیز و براى تاءمین معاش ‍ خانواده ات بیرون برو خدا تو را شفا داد))

اکنون مى بینید که سلامتى کامل خود را باز یافته ام .

یکى از وابستگان آن حضرت ، بنام شمس الدین محمد قارون ، پس از نقل ماجراى فوق مى گوید: ((سوگند به خدا، من ابو راجح را مکرر در حمام حله دیده بودم ، پیرمرد فرتوت ، زرد چهره و کم ریش و بد قیافه بود و همیشه او را اینگونه مى دیدم ، ولى پس از این ماجرا او را تا آخر عمرش ، جوانى تنومند و پر قدرت ، و سرخ چهره و با محاسن بلند و پر دیدم ، که گوئى بیست سال بیشتر عمر نکرده است ، آرى او به برکت لطف امام زمان (عج ) اینگونه شاداب و زیبا و نیرومند گردید.

خبر سلامتى و دگرگونى عجیب او از پیرى ضعیف به جوانى تنومند و قوى شایع شد، همگان فهمیدند فرماندار حله به ماءمورینش دستور داد او را نزد او حاضر کنند، آنها ابو راجح را نزد فرماندار آوردند، ناگاه فرماندار دید قیافه ابو راجح عوض شده ، و کوچکترین اثر آن زخمها در بدن و صورتش نیست ، ابوراجح دیروز با ابوراجح امروز، از زمین تا آسمان فرق دارد، رعب و وحشتى تکان دهنده بر قلب فرماندار افتاد، او آنچنان تحت تاءثیر قرار گرفت ، که از آن پس با مردم حله (که اکثر شیعه بودند) عوض شد.

او قبل از آن جریان وقتى که در حله به جایگاه معروف به مقام ((مقام امام – علیه السلام -))مى آمد، به طور مسخره آمیزى پشت به قبله مى نشست ، تا به آن مکان شریف توهین کند، ولى بعد از آن جریان به آن مکان مقدس مى آمد و و با دو زانوى ادب در آنجا رو به قبله مى نشست ، و به مردم حله احترام مى نمود و لغزشهاى آنها را نادیده مى گرفت ، و به نیکوکاران آنها نیکى مى کرد، در عین حال عمرش کوتاه شد و بعد از این جریان چندان عمر نکرد و مرد.


(بحار الانوار، ج ۵۲ ص ۷۰ و ۷۱)


هرچند پیر و خسته دل و ناتوان شدم


هرگه که یاد تو کردم جوان شدم


آیا شود پیام رسد از سرای تو


خوش باش ، من عفو گناهت ، ضمان شدم


طالت علینا لیالی الانتظار فهل


یابن الزکی للیل الانتظار غداً


داستانهای شنیدنی از چهارده معصوم علیهم السلام


نوشته محمد محمدی اشتهاردی


  • شیخ علی خدادادی

محمد بن حسین بن عبدالصمد معروف به «شیخ بهایی» از علمای معروف و از مفاخر جهان تشیع در قرن دهم و یازدهم هجری است که به سال 1301 ه. ق از دنیا رفت و قبرش در مشهد در جوار مرقد شریف حضرت رضا علیه ‏السلام است.


او در یکی از سفرهای خود، با یکی از علمای اهل تسنن ملاقات نمود، و خود را در مقابل او، در ظاهر شافعی وانمود کرد.


آن دانشمند اهل سنت که از علمای شافعی بود، وقتی که دانست شیخ بهایی، شافعی است، و از مرکز تشیع (ایران) آمده، به او گفت: «آیا شیعه برای اثبات مطلوب و ادعای خود، شاهد و دلیل دارد؟».


شیخ بهایی: من گاهی در ایران با آنها روبرو شده ‏ام می‏بینم آنها برای ادعای خود شواهد محکمی دارند.


دانشمند شافعی: اگر ممکن است یکی از آنها را نقل کنید.


شیخ بهایی: مثلا می‏گویند: در صحیح بخاری (که از کتب معتبر اهل سنت است) آمده، پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود:


فاطمه بضعه منی من آذاها فقد آذانی و من اغضبها فقد اغضبنی:


«فاطمه علیهاالسلام پاره‏ ی تن من است، کسی که او را آزار دهد، مرا


آزار داده، و کسی که او را خشمگین نماید مرا خشمگین نموده است» [1] .


و در چهار ورق دیگر در همان کتاب است:


و خرجت فاطمه من الدنیا و هی غاضبه علیهما:


«و فاطمه وفات کرد در حالی که نسبت به ابوبکر و عمر، خشمگین بود» [2] .


جمع این دو روایت و پاسخ به این سؤال طبق مبنای اهل سنت چگونه است؟


دانشمند شافعی در فکر فرورفت (که با توجه به این دو روایت، نتیجه این است که آن دو نفر، عادل نبودند پس لایق مقام رهبری نیستند) پس از ساعتی تأمل گفت: گاهی شیعیان دروغ می‏گویند، ممکن است این هم از دروغهای آنها باشد، به من مهلت بده امشب به کتاب «صحیح بخاری» مراجعه کنم، و صدق و کذب دو روایت فوق را دریابم، و در صورت صدق، پاسخی برای سؤال فوق پیدا کنم.


شیخ بهایی می‏گوید: فردای آن روز، آن دانشمند شافعی را دیدم و گفتم: «مطالعه و بررسی تو به کجا رسید؟!».


او گفت: همانگونه که گفتم؛ شیعه‏ ها دروغ می‏گویند، زیرا من صحیح بخاری را دیدم هر دو روایت فوق در آن مذکور است، ولی


بین نقل این دو روایت، بیش از پنج ورق فاصله است، در حالی که شیعه می‏گفت: چهار ورق فاصله است!! [3] .


براستی عجب پاسخی؟  منظور وجود این دو روایت در آن کتاب است، خواه بین نقل آن دو روایت، پنج ورق فاصله باشد یا پنجاه ورق، چه فرقی می‏کند؟! چه بسا اختلاف در صفحه به خاطر اختلاف در چاپ و نسخه باشد!                  

قضاوت به عهده شما


 


 


[1] صحیح بخاری، ط دارالجیل بیروت، ج 7، ص 47. 


[2]  صحیح بخاری، ج 9، ص 185- و مدارک دیگر در کتاب «فضائل الخمسه من الصحاح السته»، ج 3، ص 190. 


[3] روضات الجنات (شرح حال شیخ بهاءالدین


  • شیخ علی خدادادی
  • شیخ علی خدادادی