حجة الاسلام و المسلمین شیخ علی خدادادی

حب الزهراء(س) دیننا
مشخصات بلاگ
حجة الاسلام و المسلمین شیخ علی خدادادی
طبقه بندی موضوعی

۵۵ مطلب با موضوع «معارف و اخبار» ثبت شده است

یاعلی110


استغفار پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله برای شیعیان و محبین اهل بیت علیهم السلام


 وَعَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ قَالَ: «خَطَبَنَا رَسُولُ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - فَسَمِعْتُهُ وَهُوَ یَقُولُ: " أَیُّهَا النَّاسُ، مَنْ أَبْغَضَنَا - أَهْلَ الْبَیْتِ - حَشَرَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَهُودِیًّا ". فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، وَإِنْ صَامَ وَصَلَّى؟ قَالَ: " وَإِنْ صَامَ وَصَلَّى، وَزَعَمَ أَنَّهُ مُسْلِمٌ، احْتَجَرَ بِذَلِکَ مِنْ سَفْکِ دَمِهِ، وَأَنْ یُؤَدِّیَ الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ. مُثِّلَ لِی أُمَّتِی فِی الطِّینِ، فَمَرَّ بِی أَصْحَابُ الرَّایَاتِ فَاسْتَغْفَرْتُ لَعَلِیٍّ وَشِیعَتِهِ». رَوَاهُ الطَّبَرَانِیُّ فِی الْأَوْسَطِ، وَفِیهِ مَنْ لَمْ أَعْرِفْهُمْ.


سند روایت

مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ج9 ص172 المؤلف: أبو الحسن نور الدین علی بن أبی بکر بن سلیمان الهیثمی (المتوفى: 807هـ)، المحقق: حسام الدین القدسی، الناشر: مکتبة القدسی، القاهرة، عام النشر: 1414 هـ، 1994 م، عدد الأجزاء: 10 .


ترجمه روایت


جابر بن عبدالله انصاری گفت: رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم) فرمود: ای مردم! هر کس کینه ما اهل بیت را داشته باشد، خداوند او را روز قیامت به صورت یهودی محشور خواهد کرد. من از آن حضرت پرسیدم: ای رسول خدا! حتی اگر چنین کسی روزه بگیرد و نماز بخواند؟ فرمود: آری، اگر چه اهل نماز و روزه باشد و خیال کند که مسلمان است، (البته) به خاطر همین که (به ظاهر مسلمان است) جانش در این دنیا محترم است و (مانند یهودیان) جزیه (به حکومت اسلامی) نمی‏ پردازد. امت من در حالی که هنوز در آب و گل بودند، برای من متمثل و ظاهر شدند، گروه‏ های مختلفی با پرچم ‏هایشان از مقابل من عبور می‏کردند، اما من برای علی و شیعیان او استغفار کردم.


  • شیخ علی خدادادی

یاعلی 109


جانشینی بعد از پیامبر(ص)


در عصر شیخ مفید‌(ره)، یکی از علمای بزرگ اهل تسنّن، در بغداد مجلس درسی داشت، و به نام «قاضی عبدالجبّار» خوانده می‌شد، روزی قاضی عبدالجبّار در مجلس درس خود نشسته بود، شاگردانش از سنّی و شیعه حاضر بودند، در آن روز شیخ مفید‌(ره) نیز به آن مجلس وارد شد و دم در نشست، قاضی تا آن روز شیخ مفید را ندیده بود، ولی وصفش را شنیده بود.

پس از لحظه‌ای، شیخ مفید به قاضی رو کرد و گفت: «آیا اجازه می‌دهی، در حضور این دانشمندان، سؤالی از شما ‌کنم؟»

قاضی: بپرس

شیخ مفید: این حدیثی که شیعیان روایت می‌‌کنند که پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ در صحرای غدیر، دربارة علی‌ـ علیه السّلام ـ فرمود:

«مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ: هر کس که من مولای اویم، پس علی‌ مولای اوست»

آیا این حدیث صحیح است و یا این‌که شیعه آن را به دروغ ساخته است؟

قاضی: این روایت،صحیح است.

شیخ مفید: منظور از کلمة «مولی» در این روایت چیست؟

قاضی: منظور، آقائی و اولویّت است.

شیخ مفید: اگر چنین است پس طبق فرمودة پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ،‌ علی‌ـ علیه السّلام ـ آقائی و اولویّت بر دیگران دارد، بنابراین، این همه اختلاف و دشمنی‌ها بین شیعه و سنّی برای چیست؟

قاضی: ای برادر! این حدیث (غدیر) روایت (و مطلب نقل شده) است، ولی خلافت ابوبکر، «درایت» و امری مسلّم است، و آدم عاقل، به خاطر روایتی، درایت را ترک نمی‌کند!!

شیخ مفید: شما دربارة این حدیث چه می‌گویید که پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ، در شأن علی‌ـ علیه السّلام ـ فرمود:

«یَا عَلیُّ حَرْبُکَ حَرْبِی وَ سِلْمُکَ سِلمِی»: «ای علی! جنگ تو،‌جنگ من است، و صلح تو،‌ صلح من است»

قاضی: این حدیث،‌صحیح است.

شیخ مفید: بنابراین آنان‌که جنگ جَمَل را به راه انداختند مانند طلحه و زبیر و عایشه و...و با علی ـ علیه السّلام ـ جنگیدند، طبق حدیث فوق و اعتراف شما به صحّت آن، باید (با شخص رسول خدا‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ جنگیده باشند) و کافر باشند.

قاضی: ای برادر! آن‌ها (طلحه و زبیر و ...) توبه کردند.

شیخ مفید: جنگ جمل، درایت و قطعی است، ولی در این‌که پدید آورندگان جنگ، توبه کرده‌اند، روایت و شنیدنی است، و به گفته تو نباید درایت را فدای روایت کرد، و مرد عاقل به خاطر روایت، درایت را ترک نمی‌کند.

قاضی، در پاسخ این سؤال فرومانده، پس از ساعتی درنگ ، سرش را بلند کرد و گفت : «تو کیستی؟»

شیخ مفید: من خادم شما محمّد‌‌‌بن محمّد‌بن نعمان هستم.

قاضی همان‌دم برخاست و دست شیخ مفید را گرفت و بر جای خود نشانید و به او گفت: «اَنْتَ الْمُفِیدُ حقّاً»: «تو در حقیقت، مفید (فایده بخش) هستی»

علمای مجلس از رفتار قاضی رنجیده خاطر شدند و همهمه کردند، قاضی به آن‌ها گفت: من در پاسخ این شیخ (مفید)، درمانده شدم، اگر هر یک از شما پاسخی دارد، برخیزد و بیان کند.

هیچ کس برنخواست، به این ترتیب، شیخ مفید،پیروز شد و لقب «مفید» در این مجلس، برای او بر سر زبان‌های مردم افتاد.



  • شیخ علی خدادادی

یاعلی108


گزیده ای از درس خارج حضرت استاد آیت الله شیخ حسین وحیدخراسانی حفظه الله


جلسه چهل و چهارم دوشنبه ١٣٩٤/١١/٥


بسم الله الرحمن الرحیم اﻟﺤﻤﺪ ﻟﻠﻪ رب اﻟﻌﺎﻟﻤﻴﻦ وﺻﻠﯽ ﷲ ﻋﻠﯽ ﺳﻴﺪﻧﺎ ﻣﺤﻤﺪ وآﻟﻪ اﻟﻄﺎﻫﺮﻳﻦ ﺳﻴﻤﺎ ﺑﻘﻴﺔ ﷲ ﻓﻲ اﻷرﺿﻴﻦ واﻟﻠﻌﻦ ﻋﻠﯽ أﻋﺪاﺋﻬﻢ إﻟﯽ ﻳﻮم الدین


بعضی از بی سوادها امروز برای اینکه سنگ وحدت را به سینه بزنند حتی به قیمت گذشتن از خون بضعه خاتم ، بی شرمی را از حدّ گذراندند نور و ظلمت قابل صلح است؟! عمر لع بت پرست شرابخوار ناوی خمرش که میعاد بود برای شرابخواری ، مورد تصدیق اعاظم خاصه است. بت پرستی او بلا اشکال مسلّم بود ، بی سوادیش خلیفه شد ، تیمم نماز را بلد نبود عمار یاسر به او یاد داد ، همچه بی سوادی ، همچه مردی ؛ افسوس سواد کم شده ترس زیاد شده ، بی سوادی خواه ناخواه ترسو میکند ، قدرت دارید حرف بزنید ، از الازهر مصر پروا نکنید ، این فقاهت یادگار کیست ؟ افسوس که نه خودمان را شناختیم و نه میراثی که به ما رسید ، این میراث حسن بن یوسف بن مطهّر است ، صبح نشست ، مرد این است ، حالا روزگار نامرداست ، که مذهب را می بازند در اثر جهل و بی سوادی ، خضوع میکنند برای سنی درمانده از همجا ، نشست صبح ، ظهر موذن اذان گفت مملکت عوض شد ، سلطان وقت دستور داد در خطبه ها در همه نمازها در همه مملکت علی بن ابی طالب مطرح بشود ، این هنر علامه بود. حالا ما بی عرضه ها در مقابل چهار تا سنی بی سواد ، خودمان را می بازیم مصیبت این است این همه کوس وحدت ، اما نمیفهمند بین نور و ظلمت ، وحدت محال است و بین علی و ابوبکر ، وحدت محال است ، او کیست و این کیست ، او باتفاق عامه و خاصه ، سلونی قبل ان تفقدونی این کیه ؟ کسی که اعترافش این است من والی شما شدم اما بهتر از شما نیستم.  روزی که ابوبکر به مسند نشست یک پیر زن امد ابروی الازهر را برد اگر عُرضه دارد جواب بدهد ، پیر زن امد گفت میراث جدّه چیست ؟ ابوبکر وا موند ، بی سواد ان هم جای کی نشسته ، جای کسی که و علّمک ما لم تکن تعلم و کان فضل الله علیک عظیما ، انسانیت انسان به دو چیز است : یکی علم و یکی خُلق ، در قران خدای علی عظیم هم علمش را به عظمت یاد کرده و هم خُلقش ، را در خُلقش فرمود : انک لعلی خُلق عظیم ، در علمش فرمود و علمک ما لم تکن تعلم و کان فضل الله علیک عظیما ، ان وقت بجای او کی نشانده ،


  • شیخ علی خدادادی

یاعلی103


ای فرزندم دیگر درد ندارم

گاهی دیده‌ایم که پدر و فرزند از نظر اعتقادات مذهبی با هم اختلاف دارند. اکثر این گونه اختلافات، با مباحثه و مشاجره حل شدنی نیست، مگر آن که یک عامل خارجی بتواند در این میانه بطلان و یا حقیقت یکی از دو مذهب را روشن کند.

عطوه مرد مسلمان، زیدی مذهبی بوده، ولی فرزندان وی از شیعیان حضرت امیرالمؤمنین علی و دوازده امامی بودند. روی همین اصل بین پدر و فرزندان، گاهی مباحثه و گفت‌ وگوی مذهبی در می‌گرفت و هیچ کدام از هم قبول نمی‌کردند.

روزی پدر گرفتار مرضی شد که با نسخه و دوا خوب نشد. کم کم از دوا و طبیب مأیوس شد. هر مریضی که حال و روزش به این جا بکشد، به طور قطع انتظار دارد از عالم غیب به او مدد و کمک شود، و یک دست و قدرت فوق العاده‌ای دست او را بگیرد و از ورطه‌ی هلاکت و مرگ حتمی نجات بخشد. این حال را جز مریض، کسی نمی‌تواند درک کند. دوا بی‌اثر، دکتر ناامید، درد شدید، روح یأس و ناامیدی، فکر پریشان، نگاه‌های آلوده به حسرت عیادت‌کنندگان، همه و همه، بر کسالت مریض می‌افزاید.

ـ «آخ چه کنم، خدایا به کجا روم، این همه دوا که هیچ، عمل جرّاحی هم که بی‌نتیجه ماند، می‌شود، می‌شود، کمکی امدادی مددم کند و نجاتم دهد؟»

عطوه به چنین حالی رسیده بود. با خود گفت: «بهتر آن است که من به پیشگاه حضرت صاحب الامری که فرزندانم معتقدند عرض حاجت کنم. »

این مطلب را به فرزندان خود گفت و دست حاجت به سوی حضرت دراز کرد. از همان جا که در رختخوابش آرمیده بود، با چشمی اشکبار توجّه پیدا کرد. طبیب خود را یافت. نماینده‌ی رسول اکرم را پیدا کرد. به ولیّ خدا که «بیمنه رزق الوری و بوجوده ثبتت الارض و السماء» عرض حاجت کرد. سپس به فرزندان خود چنین گفت: «من مذهب شما را قبول نخواهم کرد، مگر حضرت صاحب العصری که اعتقاد دارید مرا از این درد رهایی بخشد. »

دیری نگذشت. شبی فرزندان در اتاقی گرد هم بودند و از نقاهت و ناراحتی پدر صحبت می‌کردند. شاید آنها هم توجّه به حضرت امام زمان پیدا کرده و عرض حاجت می‌کردند که از طرفی پدر مریض و علیل خوب شود، و از طرفی دیگر حقانیت خودشان برای پدر روشن شود.

در چنین حالی، ناگهان پدرشان فریاد کشید: «بیایید، بیایید، امام زمان را ببینید. » آنها دوان دوان و با سرعت به اتاق پدر رفتند.

«پدر جان، چی شده؟ چرا فریاد کشیدید؟»

گفت: «چشمم منوّر شد، قوّتم برگشت، دردی ندارم، دیگر مریض نیستم، پسرها شما ندیدید؟ بروید دم در ببینید. همین الان حضرت ولی عصر تشریف بردند. »

وقتی که از ماجرا پرسیدند، گفت: «بی حال بودم، ناامید بودم، درد هم مرا رنج می‌داد. ناگهان صدایی شنیدم. یکی مرا به نام عطوه می‌خواند. چشم باز کردم. آقای منوّری دیدم که به بالینم نشسته است. او را نشناختم. به ناچار عرض کردم: آقا شما کیستید، لطفاً‌ خود را معرّفی بفرمایید. فرمود: من صاحب العصرم که فرزندان شما به من اعتقاد دارند. برای شفای تو آمده‌ام.

در این حال دست مبارک خود را بر موضع و محلّ دردم کشیدند. دیگر دردی احساس نکردم، تو گویی اصلاً مریض نبودم. همین که خواستم از جایم برخیزم، آقا از نزدم برخاست و دیگر کسی را ندیدم. حال ای فرزندانم دیگر درد ندارم. »

فرزندان وی می‌گویند پدر ما بعد از این ماجرا مدّتی طولانی زنده بود و در کمال سلامت زندگی کرد.

سیمای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ ، ص166


  • شیخ علی خدادادی

یاعلی100


 رَوَى أَبُو هَاشِمٍ أَنَّهُ‏ رَکِبَ أَبُو مُحَمَّدٍ ع یَوْماً إِلَى الصَّحْرَاءِ فَرَکِبْتُ مَعَهُ‏ فَبَیْنَمَا یَسِیرُ قُدَّامِی‏ وَ أَنَا خَلْفَهُ‏ إِذْ عَرَضَ‏ لِی‏ فِکْرٌ فِی‏ دَیْنٍ‏ کَانَ‏ عَلَیَ‏ قَدْ حَانَ‏ أَجَلُهُ‏ فَجَعَلْتُ‏ أُفَکِّرُ فِی‏ أَیِ‏ وَجْهٍ‏ قَضَاؤُهُ‏ فَالْتَفَتَ‏ إِلَیَ‏ وَ قَالَ‏ اللَّهُ‏ یَقْضِیهِ‏ ثُمَ‏ انْحَنَى‏ عَلَى‏ قَرَبُوسِ‏ سَرْجِهِ‏ فَخَطَّ بِسَوْطِهِ‏ خَطَّةً فِی‏ الْأَرْضِ‏ فَقَالَ‏ یَا أَبَا هَاشِمٍ‏ انْزِلْ‏ فَخُذْ وَ اکْتُمْ‏ فَنَزَلْتُ‏ وَ إِذَا سَبِیکَةُ ذَهَبٍ‏ قَالَ‏ فَوَضَعْتُهَا فِی‏ خُفِّی‏ وَ سِرْنَا فَعَرَضَ لِیَ الْفِکْرُ فَقُلْتُ إِنْ کَانَ فِیهَا تَمَامُ الدَّیْنِ وَ إِلَّا فَإِنِّی أُرْضِی صَاحِبَهُ بِهَا وَ یَجِبُ أَنْ نَنْظُرَ فِی وَجْهِ نَفَقَةِ الشِّتَاءِ وَ مَا نَحْتَاجُ إِلَیْهِ فِیهِ مِنْ کِسْوَةٍ وَ غَیْرِهَا فَالْتَفَتَ إِلَیَّ ثُمَّ انْحَنَى ثَانِیَةً فَخَطَّ بِسَوْطِهِ مِثْلَ الْأُولَى ثُمَّ قَالَ انْزِلْ وَ خُذْ وَ اکْتُمْ قَالَ فَنَزَلْتُ فَإِذَا بِسَبِیکَةٍ فَجَعَلْتُهَا فِی الْخُفِّ الْآخَرِ وَ سِرْنَا یَسِیراً ثُمَّ انْصَرَفَ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ انْصَرَفْتُ إِلَى مَنْزِلِی فَجَلَسْتُ وَ حَسَبْتُ ذَلِکَ الدَّیْنَ وَ عَرَفْتُ مَبْلَغَهُ ثُمَّ وَزَنْتُ سَبِیکَةَ الذَّهَبِ فَخَرَجَ بِقِسْطِ ذَلِکَ الدَّیْنِ مَا زَادَتْ وَ لَا نَقَصَتْ ثُمَّ نَظَرْتُ مَا نَحْتَاجُ إِلَیْهِ لِشَتْوَتِی مِنْ کُلِّ وَجْهٍ فَعَرَفْتُ مَبْلَغَهُ الَّذِی لَمْ یَکُنْ بُدٌّ مِنْهُ عَلَى الِاقْتِصَادِ بِلَا تَقْتِیرٍ وَ لَا إِسْرَافٍ ثُمَّ وَزَنْتُ سَبِیکَةَ الْفِضَّةِ فَخَرَجَتْ عَلَى مَا قَدَّرْتُهُ مَا زَادَتْ وَ لَا نَقَصَتْ.

بحار الانوار ج 50 ص 259و ...

 

ابو هاشم‏ جعفرى‏ گفت‏: یک‏ روز من‏ در خدمت‏ حضرت‏ امام‏ حسن‏ عسکرى‏ ع از شهر خارج‏ شدیم‏ آن‏ جناب‏ جلو میرفت‏ و من‏ نیز از پى‏ ایشان‏ در بین‏ راه‏ بفکر قرضى‏ افتادم‏ که‏ موقع‏ پرداخت‏ آن‏ رسیده‏ بود در این‏ اندیشه‏ بودم‏ که‏ از چه‏ راهى‏ آن‏ را پرداخت‏ کنم‏.

امام علیه السّلام رو بمن نموده فرمود: خداوند پرداخت مى‏کند. در این موقع همان طور که سوار بود خم شد و با شلاق خود خطى روى زمین کشید فرمود ابو هاشم پائین بیا این را بردار ولى مطلب را پوشیده و پنهان کن.

من پائین آمدم چشمم بشمشى از طلا افتاد آن را در کفش خود جاى دادم و براه افتادیم.

با خود فکر کردم که اگر این طلا معادل تمام قرضم بود که بهتر و گر نه طلبکار را راضى میکنم بهمین مقدار ولى باید در مورد مخارج زمستان از خوراک و پوشاک و سایر احتیاجات چاره‏اى اندیشید.

امام علیه السّلام براى مرتبه دوم نگاهى بمن نمود باز با شلاق خطى روى زمین کشید فرمود برو پائین بردار و پنهان کن این مرتبه شمشى از نقره بود آن را در کفش دیگر خود پنهان کردم مختصرى راه رفتیم امام مراجعت به منزل خود نمود و من نیز رفتم به منزل قرض خود را حساب کردم بعد شمش طلا را وزن نمودم معادل همان قرض بود بدون کم و زیاد بعد حساب مخارج زمستان را از هر جهت نمودم معلوم شد که چه مبلغ است که بدون زیاده روى و نه سخت‏گیرى میتوانم زمستان را بسر برم بعد شمش نقره را وزن کردم مطابق با همان مبلغى که من پیش بینى کرده بودم درآمد بدون کم و زیاد.


  • شیخ علی خدادادی

یاعلی99


علامه امینی (ره) (عالم بزرگ معاصر، صاحب کتاب ارزشمند الغدیر) در یکی از سفرها در مجلسی شرکت کرد، یکی از علمای اهل تسنّن به او گفت: «شما شیعیان در مورد حضرت علی ـ علیه السّلام ـ غلو و زیاده‌روی می‌کنید، مثلاً

او را با لقب «یَدُالله»، «عَیْنُ الله» (دست خدا، چشم خدا) و... می‌خوانید، توصیف صحابه، تا این حد، نادرست است.»

علاّمه بی‌درنگ جواب داد: «اگر عمر بن خطاب، علی ـ علیه السّلام ـ را با چنین القابی خوانده باشد، چه می‌گویید؟» او گفت: سخن عمر برای ما حجت است. علامه امینی در همان مجلس، یکی از کتاب‌های اصیل اهل تسنّن را طلبید، آن کتاب را حاضر کردند، علامه آن را ورق زد، صفحه‌ای از آن را گشود که در آن صفحه این حدیث آمده بود:

«مردی به طواف کعبه اشتغال داشت، در همانجا به زن نامحرمی، نگاه نامشروع کرد، حضرت علی ـ علیه السّلام ـ او را در آن حال دید، با دست، ضربه به صورت او زد و به این ترتیب او را مجازات کرد.

او در حالی که دستش را بر صورتش نهاده بود و بسیار ناراحت بود، به عنوان شکایت از علی ـ علیه السّلام ـ، نزد عمر بن خطاب آمد، و ماجرا را گفت.

عمر در پاسخ او گفت: قد رای عین الله و ضرب یدالله: «همانا چشم خدا دید و دست خدا زد.»

کنایه از اینکه: چشم علی ـ علیه السّلام ـ آنچه می‌بیند خطا نمی‌کند، زیرا چشم او چشمی است که آمیخته با اعتقاد به خدا است و چنین چشمی، اشتباه نمی‌کند، و دست علی ـ علیه السّلام ـ نیز جز در راه رضای خدا حرکت نمی‌نماید.

سؤال کننده وقتی که این حدیث را دید مطلب را دریافت، و قانع شد.



توجه:إن شاء الله و علی،متن و سند و شرح این حدیث از بیانات حضرت استاد،به زودی در همین بلاگ درج خواهد شد.


  • شیخ علی خدادادی

یاعلی97



چرا در حالی که خداوند مکان و محل ندارد دستهایمان را هنگام دعا به سوی آسمان بالا می بریم؟



در ابتدا لازم است به این نکته اشاره شود که سؤال فوق از پرسشهای بسیار قدیمی می باشد. و پیوسته اذهان مردم را به خود مشغول نموده بطوری که در عصر ائمّه ـ علیهم السلام ـ نیز بارها فلسفه این عمل از آنها پرسیده شده بود و امامان ـ علیه السلام ـ نیز در روایات مختلف و در مناسبتهایی، پاسخ این سؤال را داده اند. ما نیز با استفاده از روایات، به پرسش فوق پاسخ می دهیم که ذیلا به چند نمونه از روایات اشاره می شود:

1. هشام بن حکم می گوید: مردی خدمت امام صادق ـ علیه السلام ـ آمد و از آیه «الرحمن علی العرش استوی»[1] سؤال کرد. امام ـ علیه السلام ـ ضمن توضیحی فرمود: خداوند به هیچ مکان و مخلوقی نیاز ندارد بلکه تمام خلق محتاج او هستند.

سؤال کننده عرض کرد: (اگر چنین است پس چرا هنگام دعا دستها را بالا می برند؟!) با این حال تفاوتی ندارد که دست به سوی آسمان بالا کنید یا به سوی زمین پائین آورید.؟

امام فرمود: این موضوع در علم و احاطه و قدرت خدا یکسان است (و هیچ تفاوتی نمی کند)، ولی خداوند متعال به بندگانش دستور داده که دستهای خود را در اشاره به عرش به سوی آسمان بردارند، چرا که معدن رزق آنجا است، ما آنچه را قرآن و اخبار رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله ـ اثبات کرده است، تثبیت می کنیم، آنجا که رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله ـ فرمود: دستهای خود را به سوی خداوند متعال بردارید، و این سخنی است که تمام امت بر آن اتفاق نظر دارند.[2]

2. در حدیث دیگری از امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ آمده است: «اذا فرغ احدکم من الصلوة فلیرفع یدیه الی السماء و لینصب فی الدُّعاء»: «هنگامی که یکی از شما نماز را پایان می دهد دست به سوی آسمان بردارد و مشغول دعا شود».

مردی عرض کرد: ای امیر مؤمنان! مگر خداوند همه جا نیست؟ فرمود، آری همه جا هست، عرض کرد: پس چرا بندگان دست به آسمان بر می دارند؟ فرمود: آیا (در قرآن) نخوانده ای; و فی السماء رزقکم و ما توعدون[3] «در آسمان رزق شما است و آنچه به شما وعده داده می شود» پس از کجا انسان روزی خود را بطلبد جز از محلّش، محل رزق و وعده الهی آسمان است.[4]

مطابق این روایت چون غالب ارزاق انسانها از آسمان است،  (باران زنده کننده زمینهای مرده ، از آسمان می بارد، نور آفتاب که منبع حیات و زندگی است از سوی آسمان می تابد، هوا که از عوامل مهم حیات است در آسمان می­باشد و...) آسمان به عنوان معدنی از برکات و ارزاق الهی معرفی شده و به هنگام دعا به آن توجه می شود و از خالق و مالک آن ، همه رزق و روزی تقاضای حل مشکل می شود.[5] از پاره ای از اخبار نیز استفاده می شود که این معنی منحصر به مسلمانان نیست، در سایر امم نیز بوده است، چنانکه مرحوم «فیض کاشانی» در «محجة البیضاء» حدیثی از «مالک بن دینار» نقل می کند که بنی اسرائیل گرفتار قحطی شده بودند، بارها از شهر بیرون رفتند (و در بیابان دعا کردند و به جائی نرسیدند)، خداوند به پیامبر آنها وحی فرستاد که بگو: «انّکم تخرجون الی بابدان نجسة، و ترفعون الی اَکفا قَد سفکتم بها الدّماء و ملاتم بطونکم من الحرام الان قد اشتدّ غضبی علیکم و لن تزدادوا و امنی الّا بعداً»

«شما با بدنهای ناپاک بیرون می آئید و دستهائی که با آن خون بی گناهان را ریخته اید به سوی من بر می دارید، و شکمهای خود را پر از حرام کرده اید و هر چه دعا کنید جز دوری از من نتیجه ای نخواهید دید»؟![6]

3- از بعضی از روایات فلسفه دیگری برای این کار استفاده می شود، و آن اظهار خضوع و تذلل در پیشگاه خدا است، چرا که انسان، هنگام خضوع یا تسلیم و خواهش، در مقابل شخص یا چیزی، دستهای خود را بلند می کند.

در حدیثی از امام محمد باقر ـ علیه السلام ـ در تفسیر آیه: «فما استکانو لربّهم و ما یتضرّعون[7] «آنها هرگز در برابر پروردگارشان تواضع نکردند و تضرع ننمودند» می خوانیم که فرمود: «استکانت به معنی خضوع است و «تضرع» به معنی بلند کردن دستها و اظهار تذلل در پیشگاه خداست»[8]

4-امام صادق ـ علیه السلام ـ در تفسیر آیه انّهم کانوا یسارعون فی الخیرات و یدعوننا رغباً و رهباً و کانو لنا خاشعین، می فرمایند:

(آنها در نیکی ها شتاب می کردند و به خاطر عشق «به رحمت» و ترس از عذاب ما را می خواندند، و برای ما خاشع بودند).

فرمود: («رغبت» آن است که کف دستها را به طرف آسمان بلند کنی و «رهبت» آن است که پشت دستها را به طرف آسمان بلند کنی.)[9]

از مجموع مطالب بالا استفاده می شود که بالا بردن دست در دعا, منافاتی با محل و مکان نداشتن خداوند ندارد، بلکه دارای حکمتهایی است:

اوّلا: این عمل طبق دستور شرع و سیره معصومین ـ علیهم السلام ـ است.

ثانیاً: آسمان معدن رزق و محل نزول تمام نعمتهای خداوند است.

ثالثاً: این عمل نوعی اظهار خضوع و تذلل در پیشگاه خداوند است.

منزلت و مقام اعلی و با عظمت خداوند ایجاب می کند که هنگام دعا انسان دستها را بالا ببرد. چنین کاری به اقتضاء درخواست یک مقام دانی و ضعیف از مقام عالی و قوی است. در واقع انسان با این عمل تهی دستی و محتاج بودن خود را به خداوند بی نیاز اعلان می کند.


معرفی منبع جهت مطالعه بیشتر:

ـ شیخ صدوق، علل الشرایع.

 

پی نوشت ها:

[1]. ط / 5.

[2]. محمد بن علی بن الحسین بابویه القمی (شیخ صدوق)، التوحید، با تصحیح و تعلیق سید هاشم حسینی، قم، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ص248، باب 36 «الرّد علی التنویه و الزنادقه، ح، 1)

[3]. الذاریات/ 22.

[4]. صدوق، محمد بن حسن، علل الشرایع، بیروت، دار الاحیاء التراث العربی، چاپ دوم، منشورات المکتبة الحیدریه فی النجف، 1385 هـ ، باب50، ص344، ح1.

[5]. مکارم شیرازی، ناصر، پیام قرآن، تفسیر موضوعی، قم، مطبوعاتی هدف، چاپ سوّم، 1373، ج 4، ص 271.

[6]. المحجة البیضاء با تصحیح علی اکبر غفاری، مؤسسه نشر اسلامی، طبع سوم، ج 2، کتاب الاذکار و الدعوات، ص 298.

[7]. مؤمنون / 76.

[8]. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، مترجم سید جواد مصطفوی، ج 4، ص 479، کتاب الدعا، باب الرغبة و الرجعته، ح 2.

[9]. همان، ح1.


  • شیخ علی خدادادی

یاعلی95


یکى از داستانهایى که علماء و افراد مورد اطمینان نقل کرده اند و به عنوان یک حادثه قطعى ، در عصر خود شهرت یافت ، داستان ((ابوراجح ))است .

ابو راجح از شیعیان مخلص شهر حله (یکى از شهرهاى عراق که در نزدیک نجف اشرف واقع شده ) و سرپرست یکى از حمامهاى عمومى حله بود، از این رو بسیارى از مردم او را مى شناختند.

در آن عصر، فرماندار حله شخصى به نام ((مرجان صغیر))بود، به او اطلاع دادند که ابو راجح حمامى از بعضى از اصحاب منافق رسول خدا (ص ) بدگوئى مى کند، فرماندار دستور داد او را آوردند، آنقدر او را زدند که در بستر مرگ افتاد، حتى آنقدر به صورتش مشت و لگد زدند که دندانهایش ‍ کنده شد، و زبانش را بیرون آوردند و با جوالدوزى سوراخ کردند، و بینى اش را بریدند و با وضع بسیار دلخراشى ، او را به عده اى از اوباش ‍ سپردند، آنها ریسمان برگردن او کرده و در کوچه ها و خیابانهاى شهر حله مى گرداندند، بقدرى خون از بدن او بیرون آمد، و به او صدمه وارد شد که دیگر نمى توانست حرکت کند، و کسى شک نداشت که او مى میرد، و بعد فرماندار تصمیم گرفت او را بکشد، ولى جمعى از حاضران گفتند: او پیرمرد فرتوت است ، و به اندازه کافى مجازات شده و خواه و ناخواه بزودى مى میرد، بنابراین از کشتن او صرف نظر کنید، بسیار از فرماندار خواهش ‍ کردند، تا اینکه فرماندار او را آزاد کرد.

فرداى همان روز، ناگاه مردم دیدند او از هر جهت سالم است و دندانهایش ‍ در جاى خود قرار گرفته است ، و زخمهاى بدنش خوب شده است ، و هیچگونه اثرى از آنهمه زخمها نیست ، و برخاسته و مشغول خواندن نماز است ، حیران شدند و با تعجب از او پرسیدند:

چطور شد که اینگونه نجات یافتى و گوئى اصلا تو را کتک نزدند و آثار پیرى از تو رفته و جوان شده اى ؟

ابو راجح گفت : من وقتى که در بستر مرگ افتادم ، حتى با زبان نتوانستم دعا بکنم و تقاضاى کمک از مولایم حضرت ولى عصر (عج ) نمایم ، در قلبم متوسل به آن حضرت شدم ، و از آن حضرت درخواست عنایت کردم ، و به آن بزرگوار پناهنده شدم ، وقتى که شب کاملا تاریک شد، ناگاه دیدم خانه ام پر از نور شد، در هماندم چشمم به مولایم امام زمان (عج ) افتاد، او جلو آمد و دست شریفش را بر صورتم کشید و فرمود: ((برخیز و براى تاءمین معاش ‍ خانواده ات بیرون برو خدا تو را شفا داد))

اکنون مى بینید که سلامتى کامل خود را باز یافته ام .

یکى از وابستگان آن حضرت ، بنام شمس الدین محمد قارون ، پس از نقل ماجراى فوق مى گوید: ((سوگند به خدا، من ابو راجح را مکرر در حمام حله دیده بودم ، پیرمرد فرتوت ، زرد چهره و کم ریش و بد قیافه بود و همیشه او را اینگونه مى دیدم ، ولى پس از این ماجرا او را تا آخر عمرش ، جوانى تنومند و پر قدرت ، و سرخ چهره و با محاسن بلند و پر دیدم ، که گوئى بیست سال بیشتر عمر نکرده است ، آرى او به برکت لطف امام زمان (عج ) اینگونه شاداب و زیبا و نیرومند گردید.

خبر سلامتى و دگرگونى عجیب او از پیرى ضعیف به جوانى تنومند و قوى شایع شد، همگان فهمیدند فرماندار حله به ماءمورینش دستور داد او را نزد او حاضر کنند، آنها ابو راجح را نزد فرماندار آوردند، ناگاه فرماندار دید قیافه ابو راجح عوض شده ، و کوچکترین اثر آن زخمها در بدن و صورتش نیست ، ابوراجح دیروز با ابوراجح امروز، از زمین تا آسمان فرق دارد، رعب و وحشتى تکان دهنده بر قلب فرماندار افتاد، او آنچنان تحت تاءثیر قرار گرفت ، که از آن پس با مردم حله (که اکثر شیعه بودند) عوض شد.

او قبل از آن جریان وقتى که در حله به جایگاه معروف به مقام ((مقام امام – علیه السلام -))مى آمد، به طور مسخره آمیزى پشت به قبله مى نشست ، تا به آن مکان شریف توهین کند، ولى بعد از آن جریان به آن مکان مقدس مى آمد و و با دو زانوى ادب در آنجا رو به قبله مى نشست ، و به مردم حله احترام مى نمود و لغزشهاى آنها را نادیده مى گرفت ، و به نیکوکاران آنها نیکى مى کرد، در عین حال عمرش کوتاه شد و بعد از این جریان چندان عمر نکرد و مرد.


(بحار الانوار، ج ۵۲ ص ۷۰ و ۷۱)


هرچند پیر و خسته دل و ناتوان شدم


هرگه که یاد تو کردم جوان شدم


آیا شود پیام رسد از سرای تو


خوش باش ، من عفو گناهت ، ضمان شدم


طالت علینا لیالی الانتظار فهل


یابن الزکی للیل الانتظار غداً


داستانهای شنیدنی از چهارده معصوم علیهم السلام


نوشته محمد محمدی اشتهاردی


  • شیخ علی خدادادی

محمد بن حسین بن عبدالصمد معروف به «شیخ بهایی» از علمای معروف و از مفاخر جهان تشیع در قرن دهم و یازدهم هجری است که به سال 1301 ه. ق از دنیا رفت و قبرش در مشهد در جوار مرقد شریف حضرت رضا علیه ‏السلام است.


او در یکی از سفرهای خود، با یکی از علمای اهل تسنن ملاقات نمود، و خود را در مقابل او، در ظاهر شافعی وانمود کرد.


آن دانشمند اهل سنت که از علمای شافعی بود، وقتی که دانست شیخ بهایی، شافعی است، و از مرکز تشیع (ایران) آمده، به او گفت: «آیا شیعه برای اثبات مطلوب و ادعای خود، شاهد و دلیل دارد؟».


شیخ بهایی: من گاهی در ایران با آنها روبرو شده ‏ام می‏بینم آنها برای ادعای خود شواهد محکمی دارند.


دانشمند شافعی: اگر ممکن است یکی از آنها را نقل کنید.


شیخ بهایی: مثلا می‏گویند: در صحیح بخاری (که از کتب معتبر اهل سنت است) آمده، پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود:


فاطمه بضعه منی من آذاها فقد آذانی و من اغضبها فقد اغضبنی:


«فاطمه علیهاالسلام پاره‏ ی تن من است، کسی که او را آزار دهد، مرا


آزار داده، و کسی که او را خشمگین نماید مرا خشمگین نموده است» [1] .


و در چهار ورق دیگر در همان کتاب است:


و خرجت فاطمه من الدنیا و هی غاضبه علیهما:


«و فاطمه وفات کرد در حالی که نسبت به ابوبکر و عمر، خشمگین بود» [2] .


جمع این دو روایت و پاسخ به این سؤال طبق مبنای اهل سنت چگونه است؟


دانشمند شافعی در فکر فرورفت (که با توجه به این دو روایت، نتیجه این است که آن دو نفر، عادل نبودند پس لایق مقام رهبری نیستند) پس از ساعتی تأمل گفت: گاهی شیعیان دروغ می‏گویند، ممکن است این هم از دروغهای آنها باشد، به من مهلت بده امشب به کتاب «صحیح بخاری» مراجعه کنم، و صدق و کذب دو روایت فوق را دریابم، و در صورت صدق، پاسخی برای سؤال فوق پیدا کنم.


شیخ بهایی می‏گوید: فردای آن روز، آن دانشمند شافعی را دیدم و گفتم: «مطالعه و بررسی تو به کجا رسید؟!».


او گفت: همانگونه که گفتم؛ شیعه‏ ها دروغ می‏گویند، زیرا من صحیح بخاری را دیدم هر دو روایت فوق در آن مذکور است، ولی


بین نقل این دو روایت، بیش از پنج ورق فاصله است، در حالی که شیعه می‏گفت: چهار ورق فاصله است!! [3] .


براستی عجب پاسخی؟  منظور وجود این دو روایت در آن کتاب است، خواه بین نقل آن دو روایت، پنج ورق فاصله باشد یا پنجاه ورق، چه فرقی می‏کند؟! چه بسا اختلاف در صفحه به خاطر اختلاف در چاپ و نسخه باشد!                  

قضاوت به عهده شما


 


 


[1] صحیح بخاری، ط دارالجیل بیروت، ج 7، ص 47. 


[2]  صحیح بخاری، ج 9، ص 185- و مدارک دیگر در کتاب «فضائل الخمسه من الصحاح السته»، ج 3، ص 190. 


[3] روضات الجنات (شرح حال شیخ بهاءالدین


  • شیخ علی خدادادی


عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْهُمَا «3» فَقَالَ یَا أَبَا الْفَضْلِ مَا تَسْأَلُنِی عَنْهُمَا فَوَ اللَّهِ مَا مَاتَ مِنَّا مَیِّتٌ قَطُّ إِلَّا سَاخِطاً عَلَیْهِمَا وَ مَا مِنَّا الْیَوْمَ إِلَّا سَاخِطاً عَلَیْهِمَا یُوصِی بِذَلِکَ الْکَبِیرُ مِنَّا الصَّغِیرَ إِنَّهُمَا ظَلَمَانَا حَقَّنَا وَ مَنَعَانَا فَیْئَنَا وَ کَانَا أَوَّلَ مَنْ رَکِبَ أَعْنَاقَنَا وَ بَثَقَا عَلَیْنَا بَثْقاً فِی الْإِسْلَامِ لَا یُسْکَرُ أَبَداً حَتَّى یَقُومَ قَائِمُنَا أَوْ یَتَکَلَّمَ مُتَکَلِّمُنَا ثُمَّ قَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ قَدْ قَامَ قَائِمُنَا أَوْ تَکَلَّمَ مُتَکَلِّمُنَا لَأَبْدَى مِنْ أُمُورِهِمَا مَا کَانَ یُکْتَمُ وَ لَکَتَمَ مِنْ أُمُورِهِمَا مَا کَانَ یُظْهَرُ وَ اللَّهِ مَا أُسِّسَتْ مِنْ بَلِیَّةٍ وَ لَا قَضِیَّةٍ تَجْرِی عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ إِلَّا هُمَا أَسَّسَا أَوَّلَهَا فَعَلَیْهِمَا لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِین

کافی ج 8 ص 245 و بحار الانوار ج 30 ص 269 و ...

 

حنان بن سدیر از پدرش روایت مى‏کند که گفت: از امام باقر علیه السّلام پیرامون آن دو نفر [خلیفه اول و دوم‏] پرسش کردم. حضرت فرمود: اى أبو الفضل! پیرامون آن دو از من چه مى‏پرسى؟ بخدا سوگند هرگز کسى از ما نمرده مگر آنکه خشم آن دو را در سینه داشته و اکنون کسى از ما نیست مگر آنکه از آن دو خشم دارد، و این همان است که سالخوردگان ما به کودکانمان سفارش مى‏کنند، چه، آن دو به حقّ ما ستم ورزیدند و از پرداخت سهممان امتناع کردند و نخستین کسانى بودند که بر گردن ما سوار شدند و در اسلام رخنه‏اى را به روى ما گشودند که هرگز بسته نگردند تا آن گاه که قائم ما قیام کند و سخنگوى ما سخن آغازد. سپس فرمود: هان بخدا سوگند که اگر قائم ما قیام کند یا سخنگوى ما سخن آغازد از کارهاى آن دو چیزهایى را هویدا سازد که تا آن هنگام پنهان بوده است و کارهایى از آن دو را بپوشاند که تظاهر به آن مى‏کرده‏اند. بخدا سوگند هیچ بلا و گرفتارى بنیان نهاده نشد و بر سر خاندان ما نیامد مگر آنکه آن دو پایه آن را شالوده ریختند، پس نفرین خدا و فرشتگان و همه مردم بر ایشان.


  • شیخ علی خدادادی